مروری بر کتاب «نظریه و نقد ادبی: درسنامهای میانرشتهای»
آنچه در پی میآید، مرور و معرفی (ریویو) کتاب نظریه و نقد ادبی: درسنامهای میانرشتهای است که محسن نوزعیم آن را در سایت «انسانشناسی و فرهنگ» منتشر کرده است.
نقد کردن یک اثر دیگر به معنای جدایی سره از ناسره نیست. نظریه و نقد ادبی رهیافتی میانرشتهای دارد که «دریچهای است برای درک بهتر جهان و محیط اطرافمان» (حسین پاینده) و وقتی ما جهانمان را بهتر درک بکنیم، بیگمان حتی میتوانیم باعث تغییر جهان هستیمان باشیم. نقد ادبی کندوکاوی است در متون ادبی که معنای درونی و لایه های پنهان آن متن را تبیین و کشف می کند.
کتابی که برای معرفی انتخاب کرده ایم، اثر جدید دکتر حسین پاینده استاد نظریه و نقد ادبی با عنوان «نظریه و نقد ادبی: درسنامه ای میان رشته ای» است. این کتاب را انتشارات سمت در پاییز ۱۳۹۷ در دو جلد که تعداد صفحات آن ۱۱۰۰ میباشد به چاپ رسانده است. کتاب حاضر از یازده فصل شکل گرفته که هر فصل به یکی از روشهای نظریه و نقد ادبی تعلق گرفته است. ایشان در آغاز کتاب اشاره کوتاه و مختصر به سه مقوله متفاوت از هم یعنی «تحلیل»، «معرفی یا مرور» و «نقد» پرداخته اند. چون با توجه به اینکه روزانه چه در نشریات و مطبوعات، چه در محافل آکادمیک دانشگاهی و چه در جلسات و کلاسهای آزاد راجع به آثار و متون سخنرانی و معرفی میشوند، این کتاب راهنمایی خوبی است که این سه مسئلهی اشارهشده از هم جدا باشند و عاملان و برگزار کنندگان این نشستها به این نکته اهمیت بدهند و برای عنوانهایی که انتخاب میکنند در این زمینه، دقت بیشتری بکنند.
«متاسفانه مترادف پنداشتن «نقد» و «انتقاد» بر این آشفتگی بیش از پیش افزوده است، به نحوی که غالباً تصور می کنند وظیفه منتقد ادبی برشمردن ضعفها و کاستیهای متن است. بر پایهی همین تلقی نادرست، در محافل و کانونهای ادبی از منتقد انتظار دارند که توضیح بدهد اثر مورد بررسی چگونه میتوانست بهتر یا تأثیرگذارتر نوشته شود. تصور عمومی و البته غیرعلمی از منتقد ادبی این است که او باید یا از نویسنده تمجید کند یا به شدت بر او خرده بگیرد. فقط از راه شناساندن نظریههای علمی نقد و نحوهی کاربرد عملی آنهاست که میتوان به این برداشتها و توقعات نادرست پایان داد.»
هدف ما از انتخاب معرفی این کتاب، به این دلیل است که، این اثر جدید میتواند منبعی موثق و محکم برای دانشجویان رشتهی ادبیات و حتی رشتههای هنر و علاقهمندان به مطالعات میانرشتهای یعنی نقد ادبی باشد. راهنمای خوبی است برای پژوهشگرانی که دوست دارند جایگاه خود را در آینده به عنوان منتقد ادبی بشناسانند.
این کتاب به نقد آثار و متون گوناگون پرداخته که هر کدام را با یک رویکرد منحصر به فرد مورد نقد قرار داده است. فصلهای این مجموعهی ۱۱ فصلی به صورت منظم و به حالت پیشنیاز تنظیم شدهاند. ...
نظریههای استفادهشده در کتاب عبارتند است از: فرمالیسم (نقد نو)، روانکاوی، ساختاگرایی و روایتشناسی، نقد اسطورهای ــ کهنالگویی، تاریخگرایی نوین، نقد لاکانی و در جلد دوم کتاب که شامل ۵ فصل است عبارتند از: نشانهشناسی شعر(رویکرد ریفاتر)، نقد ادبی از منظر مطالعات زنان، پسامدرنیسم، مطالعات فرهنگی و نشانهشناسی (رویکرد سوسور، پرس و بارت) و نظریه دریافت و واکنش خواننده. هریک از فصول به صورت ثابت تقسیمبندی شده است و نکتهای که باید در اینجا یادآوری بکنیم این است که ساختار و بخشبندی فصل یازدهم با فصول دیگر متفاوت است.
- ملاحضات کلی دربارهی نظریهی همان فصل
- اصول و مفروضات بنیادین
- روشنشناسی نقد
- متونی که برای نقد شدن با آن نظزیه مناسبترند
- پرسشهایی که منتقدان پیرو آن نظزیه میخواهند پاسخ دهند
- مزیّتها و محدودیتهای آن نظزیه
- چگونه بر اساس آن نظریه نقد بنویسیم
- نمونههایی از نقد عملی
- مرور نمونههای نقد
- اصطلاحات کلیدی نظریهی مربوطه
در این کتاب نقاط قوّت و ضعفهای هر روبکرد توضیح داده شدهاند که هر رویکرد با نقد چه نوع متنهای سازگاری دارد و یا سازگاری ندارد. البته متن میتواند یک قطعه عکس باشد یا یک تابلو نقاشی و یا به مثابه یک فیلم در نظر گرفته میشود.
«همه نمونه ها از ادبیات فارسی (اعم از شعر، نثر کهن و معاصر) و متون فرهنگی (اعم از فیلم ،عکس، تصاویر دیجیتال در فضای مجازی، سریال تلویزیونی و ...) انتخاب شدهاند. تعداد نمونهها در فصلهای مختلف از یک تا سه نمونه متغیر است. به بیان دیگر، در خصوص نظریه هایی که نیاز به معرفی بیشتری داشته اند، نمونههای بیستری از نقد عملی ارائه شده است.»
برای معرفی بیشتر و تکمیل کردن هدف مان در اینجا از هر فصل یک و دو پاراگراف را می آوریم تا خوانندگان بیشتر با این کتاب آشنا بشوند.
فصل اول : نظریهی فرمالیسم
نقد فرمالیستی هر اثر ادبیای، از جمله مستلزم انجام دادن کارهای زیر است:
«الف. بررسی واژه ها در دو سطح «معنای صریح» و «معنای ضمنی».
ب. یافتن ابهام و تبین شبهگزارههای متن.
پ. تعیین تقابل یا تنشهای متن.
ت. کشف ساختار متن از راه تجزیه و تحلیل همپیوندی اجزاءِ آن.
ث. بررسی صناعات، تمهیدها و شگردهای ادبی بهکاررفته در متن و ارزیابی مناسب داشتن یا مناسب نداشتن آنها.
ج. بحث در خصوص نحوهی وحدت بافتن متن.»
فصل دوم : نظریهی روانکاوی
«مفاهیم روانکاونه، از زمان مطرح شدن این نظریه در اوایل قرن بیستم تا به امروز، هم در شیوهی فهم ادبیات (نقد ادبی) تأثیر گذاشتهاند و هم در تولید آن (آفرینش متون ادبی). بسیاری از نویسندگان، شاعران، نمایشنامهنویسان و فیلمسازان با تأثیرپذیری مستقیم از این مفاهیم، آثار خود را به کاوش در تاریکترین حوزههای حیات روانی انسان معطوف کردند. همچنین مبالغه نیست بگوییم که شکلگیری برخی از مکتبها و جنبشهای ادبی، مانند سوررئالیسم، از هر حیث مرهون اندیشههای روانکاونه است.»
فصل سوم: ساختارگرایی و روایتشناسی
نظریهی ساختارگرایی
«لباس پوشیدن رفتاری اجتماعی و فرهنگی است که نظام (یا، به بیان دیگر، مجموعه ساختارهای معناسازِ) خاص خود را دارد. لذا این رفتار را میتوان از منظر ساختارگرایانه بررسی کرد. در چنین بررسیای، لباس یک نظام دلالتگر است (همچنان که زبان حکم چنین نظامی را دارد) و نوعی متن محسوب میشود. این تلقی از «متن» (تلقیای که مصداقش نهفقط نوشتهی مکتوب، بلکه هر نوع نظام نشانهشناختی است) ریشه در تفکر ساختارگرایانه دارد و از همینجا به تقریباً همهی نظریههای متأخر در نقد ادبی تسری پیدا کرده است.» (ص ۱۶۱)
روایتشناسی
«این پرسش که منظور از «روایت» دقیقاً چیست و مصداقهای آن چه میتوانند باشند، پاسخی واحد و مورد اجماع همهی نظریهپردازان روایتشناسی ندارد. فقدان تعریف فراگیر در این موضوع را باید ناشی از آن دید که مفهوم «روایت» از حوزهی مطالعات ادبی به رشتههای متعدد دیگری راه پیدا کرده و در هر یک از آنها با توجه به ویژگیهای همان حوزه اندکی تعدیل و بازتعریف شده است.»
«در یکی از تعریفهای رایج روایت عمدتاً بر نقش محوری روای در بازگویی رویدادها تأکید گذاشته میشود. مطابق با این تعریف، روایت عبارت است از داستانی که یک یا چند روای آن را بازمیگویند.» (ص ۱۷۴)
فصل چهارم : نقد اسطورهای ــ کهنالگویی
انسانشناس مشهور فرانسوی کلود لویـاستراوس با اتخاذ رویکردی ساختارگرایانه معنای اسطوره را بیشتر در روابط اجزاءِ ساختاردهندهی آن میبینید. از نظر او، دلیل پیدایش اسطوره این بود که انسانهای اولیه میخواستند به توضیحی عقلانی برای پدیدههای جهان پیرامونشان برسند. اسطورهپردازی مرحلهای مقدماتی از تلاشی دیرینه برای فهم کائنات است که بعدها با فلسفهپردازی و کاوشهای علمی تکمیل شد.» (ص ۳۰۵)
یکی از بزرگترین روانپزشکان که در علم روانکاوی مطرح است کارل گوستاو یونگ میباشد. «اندیشههای یونگ دربارهی ضمیر ناخودآگاه جمعی ربط مستقیمی به ادبیات و نقد ادبی دارد. از نظر یونگ هنرمند اصیل آن کسی است که به علت توانایی استفاده از منابع انباشتهشده در ضمیر ناخوداگاه جمعی، آثاری میآفریند که عمیقترین تارهای روح خوانندگان را تکان می دهد.»
یونگ دربارهی ماهیت ضمیر ناخودآگاه جمعی میگوید: «این حیات روانی همانا ذهن نیاکان باستانی ما است و نشان میدهد که اندیشهها و احساساتشان چه بوده، چه تصوری درباره جهان و حیات و نیز ایزدان و انسانها داشته اند.» (ص ۳۱۳)
فصل پنجم: تاریخگرایی نوین
«کار منتقد تاریخگرای قدیم، کشف نظام ارزشها، یا جهانبینی مسلط در هر دورهی تاریخی است. این جهانبینی همان «روحی» است که چهارچوب تفکر در هر دوره را تعیین میکند و از آن جا که خلق آثار ادبی نیز حکم آفرینش اندیشه را دارد، پس متون ادبی را هم باید در همان چهارچوب قرار داد تا معنای آنها به دست آید. هر متن ادبی از ذهنیت نویسندهای بر می آید که خود محصول شرایط مادی و نیز روح زمانه است.» (ص ۳۷۷)
فصل ششم: نقد لاکانی
«در ادبیات داستانی و فیلمهای سینمایی، این سه مفهوم لاکانی [ساحت خیالی، ساحت نمادین و حیث واقع] میتوانند در قالب شخصیت یا مکان بازنمایی شوند. اگر شخصیتهای داستان نماد این ساحتهای روان باشند، منتقد ادبی میتواند تعامل آنها با یکدیگر را بر پایهی نظریهپردازیهای لاکان تبیین کند و نشان دهد که متن از خلال رابطه ی آنان چه معنای ثانویای را القا می کند.» (ص ۴۷۴)
ادامه فصلها از جلد دوم کتاب نظریه و نقد ادبی: درسنامه ای میان رشتهای چنین است.
فصل هفتم: نشانهشناسی شعر
«در نظریهی ریفاتر، معنا از شعر برمیآید و نه از تفسیر نامستدل خواننده. به بیان دیگر، معنا همواره در متن شعر جای دارد و کار منتقد استخراج آن معناست. خواننده نمیتواند هر معنایی را دلبخواهانه به متن انتساب دهد، زیرا او در تعامل یا «گفتوگو» با نشانههای متن به معنای آن میرسد. خاستگاه هر شعر دارای جنبههای صوری و معناشناختیای است که شعر را اشباع میکنند و به همین سبب دامنهی اختیار خواننده در تفسیر متن محدود میشود.» (ص ۲۳)
فصل هشتم: نقد ادبی از منظر مطالعات زنان
«به اعتقاد همهی فمینیستها هدف نقد فمینیستی ادبیات میبایست بررسی این موضوع باشد که تقویت یا تضعیف این ستم بر زنان، در تولیدات ادبی با استفاده از کدام تمهیدها یا صناعات انجام میشود. به عبارتی، نقد فمینیستی متون ادبی کاوشی است در این که متون یادهشده چگونه با پیرنگ و نحوهی شخصیتپردازی و زاویهی دید و کشمکش و سایر عناصر خود، یا بر ساختارهای مردسالارانه صحّه میگذارند و یا این عناصر را به گونهای به کار میگیرند که درستی ساختارهای مردسالارانه و الزامات فرهنگی آن را محل تردید جلوه میدهند و به نحوی غیرمستقیم خواننده را به دگرگون ساختن آنها دعوت می کند.» (ص ۹۲)
فصل نهم: پسامدرنیسم
«خوانش متون ادبی بر پایهی نظریههای پسامدرنیسم تلاشی است برای فهم جنبههایی از زندگی که سایر رویکردهای نقد ادبی، به دلایل مختلف، در کانون توجه خود قرار نداده بودند. شکلگیری جامعه پساصنعتی، گسترش فناوریهای جدید و همچنین پیدایش فرهنگ ملازم با این فناوریها، زندگی انسان را از جهات مختلفی تحت تأثیر قرار داده است. بازتاب روشنی از این تغییرات را در تولیدات هنری و ادبی میتوان دید. هرچند مسائلی از قبیل عدم قطعیت وجودی، انشقاق نَفْس، شکگرایی و غیره هیچکدام موضوعاتی نیستند که منحصراً در متون پسامدرن به آنها پرداخته شده باشد، اما بسیاری از این قبیل مباحث در ادبیات زمانهی ما با تکنیکها و روشهایی کاویده شدهاند که برای فهم بهترشان میتوان از مفاهیم و روشهای پسامدرن استفاده کرد.» (ص ۲۰۴)
فصل دهم: مطالعات فرهنگی و نشانهشناسی
«فرهنگ نوعی «متن» است که منتقدان ادبی میتوانند آن را قرائت کنند. مطالعات فرهنگی از چند راه نقد ادبی سنتی را دگرگون کرد. یکی از این راهها، الحاق معانی جدید به مصطلحات نقد ادبی بود. اصطلاحاتی مانند «متن» و «قرائت» پیش از پیدایش مطالعات فرهنگی هم در نقد ادبی به کار میرفتند، اما نظریهپردازان مطالعات فرهنگی با فراخ کردن دامنهی نقد و تسرّی آن به زندگی روزمره، معانی جدیدی از این دو اصطلاح را رواج دادند. در گذشته «متن» صرفاً به آثار ادبی چاپشده اطلاق میشد، در حالی که مطالعات فرهنگی این اصطلاح را به همهی نظامهای نشانگانی تعمیم میدهد.» (ص ۲۶۵)
در خصوص نشانهشناسی در کتاب از سه شخصیت برجسته و مشهور در حوزهی نشانهشناسی توضیحاتی آورده شده است که عبارتند از: فردینان سوسور، رولان بارت و چالرز ساندرز پرس.
از دیدگاه ساندرز پرس سه نوع نشانه جود دارد: «شمایل»، «نمایه» و «نماد».
«شمایل بازنمایی دیدگانی (بصری) اُبژه است و به همین سبب شباهتی با آنچه بازنمایی میکند دارد. عکسها و تابلوهای پرتره نمونههایی از نشانهی شمایلیاند.» (ص ۲۸۹)
«نمایه نشانهای است که رابطهای علتومعلولی بین بازنمون و اُبژه را دلالت میکند. نمایهها ــ همانگونه که از معنای لغوی «نمایاندن» برمیآید ــ «نمایانگر» یا نشاندهندهی چیزی دیگرند. این نوع نشانه همیشه به چیزی دیگر اشارات یا ارجاع میکند، یا ارتباط و مجاورت با چیزی دیگر را نشان میدهد.» (ص ۲۹۰)
«نماد نشانهای است که معنایش برحسب عرف یا آموزههای فرهنگی مشخص میشود. نماد برساختهای فرهنگی است که آحاد جامعه، اعضای یک پارهفرهنگ، یا معتقدان به یک نحلهی فکری، فرقهی مذهبی و غیره دربارهی دلالت آن اجماع دارند. (ص ۲۹۰).
فصل یازدهم: نظریه دریافت و واکنش خواننده
آنچه در این فصل می خوانیم :
۱. مطلقگرایی در نقد ادبی
۲. نسبیگرایی در فلسفهی پدیدارشناسی هوسرل
۳.نسبیگرایی در آراءِ یاوس و آیزر
۴. برداشت نادرست از نظریهی دریافت و واکنش خواننده.