وب نوشتهای عرفانی و ادبی

ادبی ؛ عرفانی و ...

وب نوشتهای عرفانی و ادبی

ادبی ؛ عرفانی و ...

وب نوشتهای عرفانی و ادبی
عابدان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار

نشانی در بلاگفا : http://mrfarzi.blogfa.com

کانال: https://t.me/erfaan_amali
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

شعر اگر آن ترک شیرازی حافظ و تمام جوابیه ها

جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۳۱ ب.ظ


اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی:
هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
شهریار:
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
یاور یاری:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خورشید و فلک سایم از این عزت کف پا را
روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است
من مفلس کی‌ام چیزی ببخشم خال زیبا را
اگر استاد ما محو جمال یار می‌بودی
از آن خود نمی‌خواندی تمام روح و اجزا را
مجید خالقی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
علی فایض
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را
رند تبریزی
اگــــر آن تـــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مـــا را
بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را
مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری
کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟
نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را
و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را
کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داند که می ارزد
هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را
ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا
در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را
کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا
بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند سمرقـند و بـخـارا را
 
شاعر ناشناس
عجب آشفته بازاری ، خریداران دانا را
همه ترکان تبریزی ، بت زیبای رعنا را
گشاد دست صائب بین ، پشیمان می شود منشین
خریداری چنین هرگز ، چه ارزان داده اعضا را
سر ودست بلورین را ، تن رعنای سیمین را
که بر کارش نمی آید ، بجایش دست و هم پا را
بیبن این را به آخر شد ، عنایاتش چه وافر شد
نه تنها جمله اجزا را ، چو مردان روح والا را
از این بهتر چه می خواهی ، زیانت می رسد باری
بیا ای ترک شیرازی ، ببر این مرده کالا را
بیا دلدار شیرازی ، ببین رند از سر مستی
چه می گوید نمی دانم ، مگر گم عقل برنا را
شماتت بر خریداران ، چو سنگ از آسمان باران
چرا اینگونه گفتن ها ، چنین عرضه تقاضا را
برابر می کند دل را ، که برتر می کند دل را
زعشق ترک شیرازی ، همو بخشد همان ها را
سر آخر چه می نازد ، به شهر خواجه می تازد
سخاوت می کند او هم ، سمرقند و بخارا را
بدور از قیل و این غوغا ، سر خود (بی نشان) بالا
دعا کردم یکایک را ، تو هم (انّا فتحنا) را
محسن حسینی
کلام و درد حافظ سخاوت یا خساست نیست
نخواندی بیت دیگر را که فرموده شمایان را
“ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را”
شاعر ناشناس
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم تن و جان و سر و پا را
جوانمردی بدان باشد که ملک خویشتن بخشی
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
دکتر انوشه با کمی ور رفتن با اشعار فوق گفته:
اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را
به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را
ویا در جایی دگر کمی طنزآلود
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را و
عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا
اما داستان باز هم ادامه یافت
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست
که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را
ناصری:
هر آنکس چیز می بخشد ،به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هبچ در دنیا
و در عقبا نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را
محمد فضل علی:
اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را
زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا را
سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند
نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را
و در جواب دکتر انوشه  و شهریار و… محمد فضلعلی می گوید:
مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی
نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را
امام عصری و حاضر!  چنین بیهوده می گویی؟
که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟
وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم
که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را
و محمد فضلعلی در ادامه به طنز می گوید:
مگر یک مه رخ خاکی به معنا  چیز میبخشد؟
وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را؟
به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند؟
به یاوه چرت می گویی! ندانی این معما را!
الا ای حاتم طائی ! زجیب غیب می بخشی؟
نباشد ارزش یک بچه میمون ! روح ومعنا را!
سید حسن حاج سید جوادی در جواب به دکتر انوشه: اگر میر کمانداران به دست آرد دل مارا
به ابروی خمش بخشم هزاران شعر زیبا را  تمام روح و معنا را به دست یار می بینم
چرا بخشم بر او چیزی که باید او دهد ما را
مهرانگیز رساپور
چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را
بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا
که بریک طره‌ی مویش، ببخشی هردو دنیا را !
شنیدم خواجه‌ی شیراز، میان جمع میفرمود:
پگاه است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !»
بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می‌دانم ،
مگر دیگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را !
داوود
اگر آن لر شیرین گو  بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم آن یکی و آن دو تا را
که کس گر چیز می بخشد  از این چیزها می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند وبخارا را
ایشون هم خودشونو اینجوری معرفی کردن.:
اگر آن ترک تبریزی بدست آرد دل مارا به لبخند ذلیخایش ببخشم کل دنیا را به لبخند ذلیخایش که دادم کل دنیارا بریزم زیر پایش ساکنان عرش اعلا را نه چون حافظ نه چون صائب نه همچون شهریارانم که بر آن ترک شیرازی دهند اینها و آنها را نمی بخشم سمرقندی. تنی. روحی به شیرازی که هرگز می نبردست او در این عالم دل ما را تفاوت بین اینها از زمین تا آسمان باشد کجا گیرد زمین خشک صحرا جای دریا را اگر من برگزینم ترک شیرازی به تبریزی ونوس زیبای زیبایان ملامت میکند ما را امیدم هست هر شاعر برای وصف زیبائی چنین گوید از این پس شرح حال روی زیبا را به زیبائی! که حتی حوریان عرش اعلا هم نمیگیرند هرگز جای ترک آذری ها را
شاعر معاصر متخلص به ستوده
اگر از رحمت اعلا فرا گیرد دل مارا همان حافظ چه می داند به معنی شور سقا را
رادین :
اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل ما را بدو بخشم  دل و مهر و وفا ها را نه مثل دیگران بخشم تمام  روح و معنا را
سرو دست و تن و پارا سمرقتد و بخارارا جوان مردی نه ان باشد که پشت رفتهگان بندی مرام عشق نه ان باشد که از مال دیگری بخشی تمام روح و معنا را  سر و دستو تنو پا را  سمرقندو بخارا را فقط ان خالقی بخشدکه خلق کرده ما ها را نه من ان خلق محدود که با گفتنم  بخشم
میم شمن
یکی بخشد به او ملک و یکی روح و یکی معنا یکی بازارگرمی می کند آن قلب شیدا را
یکی بر نعل می کوبد دگر بر گرده سندان ببین آن دلبر زیبا چه کرده این دل مارا؟
اگر آن دلبر زیبا بدست آرد دل مارا بگویم من به جای این همه غوغا و اشعارا
که ای دل هرچه داری از وجود او بود ممکن همه درد و بلای او ندارد قابل مارا
زسر تا پای انگشتان فدای غمزه و نازش دهم بهر وصال او بقای عمر دنیا را
هادی احمدی « سروش »
هزاران یار زیبا رخ بدست آرند دل ما را نه می‌خواهم نه می‌بخشم ز جسم خود سر و پا را دل و جسمی اگر بخشم ز بهر یارِ زیبایی کجا بر وصل خوش بینم تماس این بدنها را!؟ اگر حافظ در این دوران، نگاه مه رُخان می‌دید پشیمان می‌شد از بذلِ سمرقند و بخارا را نه تهرانی نه شیرازی به یُمن تیغ و جراحی ندارد ارزشی دیگر، رخ صد یار رعنا را ز راه دین، سر و پا را نمی‌بخشد دگر عاقل وگرنه عابد و زاهد دهند اجزای اعضا را! بجز این عالم شیرین کجا دانم که معنا چیست! که بخشم بهر دلداری، جهانی هم ز معنا را سروش و کرد گروسی ز یک شهرند و چند معنا مکن شاعر بنام شعر مراعات اینها را
گر این استاد شورین رو بیابد برگه مارا به جان مادرم بخشم تمام جیب بابا را
جوانمردی به اینهانیست بخشی روح ومعنا را
جوانمردی به آن باشد دهی از خویش معنا را
تو گر بخشی به آن مه روخ تمام روح معنا را
نبخشند حافظا چون تو تمام روح معنا را
تمام روح معنا را به حق تنها می بخشند
مگر نشنیدی ای شاعر ز هر جا آمدی حجران به سر آید و بر گردی
نگوپس تو میبخشی به خااک گور سرپا را
سلام من به آن شیرین زبان باشد که آتش زد دلها را
فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو !
نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را !
شبی گربخت‌ات اندازد به آتشگاهِ آغوشش
زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا را
به خلوت با هم اندازیم این دل‌های شیدا را
رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین !
که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گیرد آن‌ها را ! از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ
میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون ١
ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را !
نبخشم بهر خالی یک وجب از خاک ایران را ببخشیدآنچه میخواهید از سر تابه پا اما
نبخشیداز سر وادادگی ملک شهیدان را
بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری
کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟ نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را
و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داـند که می ارزد
هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا
در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا
بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند  سمرقـند و بـخـارا را
نثار مقدمش سازم شهنشاهی عالم را اگر حافظ بدو بخشد سمرقند و بخارا را
و یا آن کرد گروسی تن و جان و سر و پا را وگر با فخر می بخشد انوشه روح و معنا را
دم از قیمت زنند آخر برای درّ بی همتا ولی آصف که می گوید شهنشاهی عالم را
بدو بخشد تن و معنا،بهشت و عرش اعلا را
مجید نصیری (اهورا)
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم تمام این هدایا را
که آن حافظ بر صائب به پشتش شهریارانم به ظن خویش میبخشند سر و روح و بخارارا
مگر من جای او باشم که گیرم خرده بر کارش وگرنه کدامین مدعی چون من بسنجد قدر آن زیبای رعنارا
خداوندا بر آن یکتاییت سوگند که آن مه روی شیرازی اگر باشد! بود نوری ز روی تو ته چشم “اهورا “را
 
 
سارا
اگر آن ترک شیرازی ،بدست آرد دل ما را ز خال هرزه اش گیرم ، تمام ملک دنیا را از آن رو میدهم کیفر ، چنین هرزه نشانی من که خواهد برد صبر از دل ،که ترکان خوان یغما را گه از تبریز دل گیرد ،گه از شیراز دل جوید چه پوید او که می دارد پی اش ، بسیار دلها را چه بیهوده سخن گفتم ،از آن مهروی مشکین خال خدایا زین سخن بگذر ،چو مردم سنگ خارا را یکی خالیست در شیراز ، به روی چهره ای طناز که حافظ بخشدش آسان ،سمرقند و بخارا را همان خالی کزان بهجت ،ببازد روح اجزایش همان خالی کزان صائب ،نمی خواهد سرو پارا گرش یابم به رای دل ، قسم بر آستان دل چه آسان و چه بی پروا ،کنم آباد دنیا را اگر آن ترک شیرازی ،بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم ،همان یک خال زیبا را هر آنکس چیز میبخشد ، دقیق و تیز می بخشد نه چون آنان که میدانند برابر ، سنگ و درها را بدان در کفه سنجش به در ، در می دهد ارزش وگرنه در پی خالش ،دهی امروز و فردا را
بهمن دانشدوست
بهمن دانشدوست از افغانستان: بجواب داکتر محمود انوشه، امیر نظام گروسی و حضرت حافظ – ۱۱ ثور ۱۳۹۱
اگر آن دخت افغانی به دست آرد دل ما را
به ناز قند لبخندش ببخشم عشق و انشا را
نه جسم و شهر در معنی که فردا نیست میگردد
نه روحی را که حبس گردد ز دستم نیست میگردد
سراسر جسم و ارواح را به محشرگاه میبخشند
نه بر دخت پریسایی که جان بخشید تن ما را

مسیحا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دلی مارا نه یک لحظه ببندم دل نه هم بخشم همی دنیا را من آن ایار این دوران که بینم بسیارزین مه رویان نه چون حافظ وصا ئب بگویم این شعر بی معنارا
امیر نظام گروسی
اگر آن کرد گروسی بدست آرد دل ما را ... به خال هندویش بخشم تن و جان و سر و پا را
جوانمردی بدان باشد که ملک خویشتن بخشی ...
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
البته موارد بالا بصورت رسمی و از قول شاعران شناخته شده بود . بهرحال داستان به اینجا ختم نشد و در گوشه کنار اشعاری را با مضامینی مشابه داریم
مثلا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
و یا دکتر انوشه با کمی ور رفتن با اشعار فوق گفته:
 
اگر آن مه رخ تهران بدست آرد دل ما را ... به لبخند ترش بخشم تمام روح و معنا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند ... نه بر آن دلبر شیرین که شور افکنده دنیا را
ویا در جایی دگر کمی طنزآلود
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا
اما داستان باز هم ادامه یافت
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟ که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را
تابه این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند
چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را
دوستی گوید:
هر آنکس چیز می بخشد ،به زعم خویش می بخشد
یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هبچ در دنیا
و در عقبا نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را
 
رند تبریزی در جواب همه این را سرود که
اگــــر آن تـــــرک شیرازی بـــه دست آرد دل مـــا را بــهــایـش هـــم بــبـــایـــد او بـبخشد کل دنیـــــا را مـگــر مـن مـغـز خــر خــوردم در این آشفته بــازاری کــه او دل را بــه دست آرد ببخشم مــن بــخارا را ؟ نه چون صائب ببخشم من سر و دست و تن و پا را و نــــه چـــون شهریـــارانم بـبـخشم روح و اجــزا را کـــه ایـن دل در وجـــود مــا خــدا داـند که می ارزد هــــزاران تــــرک شیـراز و هـــزاران عشق زیــبــا را ولی گــر تــرک شـیــرازی دهـد دل را به دست مــا در آن دم نــیــز شـــایـــد مـــا ببخشیمش بـخـارا را کــه مــا تــرکیم و تبریزی نه شیرازی شود چون مـا بـــه تــبــریــزی هـمـه بخشند  سمرقـند و بـخـارا را
 
و یا
اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را
زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا را
سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند
نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را
 
و در جواب دکتر انوشه  و شهریار و... می گوید:
مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی
نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را
امام عصری و حاضر!  چنین بیهوده می گویی؟
که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟
وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم
که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را
 ودر ادامه به طنز می گویم:
مگر یک مه رخ خاکی به معنا  چیز میبخشد؟
وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را؟
به یک مه روی تهرانی(البته خودم تهرانیم ها!!!)مگر معناش میبخشند؟
به یاوه چرت می گویی! ندانی این معما را!
الا ای حاتم طائی ! زجیب غیب می بخشی؟
نباشد ارزش یک ....! روح ومعنا را!
سید حسین فصیحی لنگرودی
"اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را" نبخشم بهر خالی یک وجب از خاک ایران را ببخشیدآنچه میخواهید از سر تابه پا اما نبخشیداز سر وادادگی ملک شهیدان را
سید حسن حاج سید جوادی البته در جواب شعر دکتر انوشه:
اگر میر کمانداران به دست آرد دل مارا
                 به ابروی خمش بخشم هزاران شعر زیبا را
                                                      تمام روح و معنا را به دست یار می بینم
                                                               چرا بخشم بر او چیزی که باید او دهد ما را
مهرانگیز رساپور ( م . پگاه) چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گیرد آن‌ها را ! از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون ١ ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را ! بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا به خلوت با هم اندازیم این دل‌های شیدا را  رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین ! که بریک طره‌ی مویش، ببخشی هردو دنیا را ! فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو ! نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را ! ٢ شبی گربخت‌ات اندازد به آتشگاهِ آغوشش زخوشبختی و خوش سوزی ، نخواهی صبح فردا را شنیدم خواجه‌ی شیراز، میان جمع میفرمود: « " پگاه" است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !» بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می‌دانم ، مگر دیگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را ! ....................
(بداهه سپهر دورودی)
آقای شهاب الدین رحیمی هم که اهل لاهیجان هستند اینگونه سروده اند:
اگر ان لولی لاهیج بدست ارد دل ما را/ بر ان صبر پر از غوغا بر ان شیرینی لب ها بر ان لعل گران سنگش بدان لبخند پر فتنه/ بر ان دو نرگسش زیبا بدان اخمش ز ابروها بر ان ناز و بر ان نازش بر ان طبع پر از عشوه /بر ان جادو که می دارد بر ان خورشید در سیما همه یکسر ببخشایم سر و دست و تن و پا را/ وگر بیش از کمم خواهد بگوییدش تمام روح ومعنا را
شاعر ناشناس
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم همه عقل و حواس و هوش و دلها را
من آن چیزی ببخشم کز وجودش" حال "می آید
نه چون" بهجت "که می بخشد تمام روح و اجزا را
 
 یک شاعر با شعور
 
 اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
 خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
 نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
 مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
 و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ
  که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
  نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
  فقط می خواستند اینها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟  
 
 
واما نظر دکتر منصور الله وردی ( میم خاله زاده ) 
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را نمی دانم چه می خواهد کند این سنگ خارا را برو ای ترک شیرازی به جای دل پی دولت  که دولت می کند معنا تمام دل خوشی ها را 
 
ناتولی درخشان : اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا چه جای بخششی دیگر سر و روح و بخارا را
کسی را چیز میبخشند که در وی حاجتی باشد نه بهر ترک شیرازی که خود بخشیده جانها را
 
عماد کرمی :
 
اگر آن سرو اهوازی به دست آرد دل مارا به ابروی کجش بخشم چهارشیر ، و ملی را
سخا و جود آن باشد که از شهرش بدو بخشی نه چون حافظ که میبخشد به شیرازی بخارا را
 
خانم یاری :
 
اگــر آن تـــرک شیــرازی بدست آرد دل ما را چنــــــان بوسم به دل او را ، که بوسد او دل ما را
نه چون حــــافظ دهم او را سمرقند و بخـــارا را نه چون صائب دهم او را ســر و دست و تن و پا را
نه چون استاد می بخشم به او، مـــن روح و اجزا را نه چون یاری بسایم من ، ز آن عــــــزت کف پا را سمـــرقند و بخــــارا را ازآن شاه می دانـنــــد کجا آری تو ای حافظ برایش این هــدایـــــا را
سرو دست و تن و پا را خدای دل نمی خواهـــد نخواهد ترک من صائب ، تو را با سودُ اینـهـــــا را
و تـو ای شهریــــار ما ،همی شوری ســـر صائـب ندانستی که از رب الکریم است روح و اجــــزا را
تو ای یــــاری اگر محو جمال یــــار می بودی بساییدی ز جــانت از برایش آن دل خــــــــارا
 
امیر یوسف محبی از زبان حافظ :
منــم حـــافظ که اشعارم پریشان کــرده فــردا را  بـه یــادم بــرده ایـن عـــالم تمـــام فکــر دنیا را اگـر بـر تـرک شیـــرازی سراییــدم چنیـن اشعـار نمیـدانـــی کـه یــاد او هنـــوزم بـــرده دلهـــا را چنیــن یــار گــران قدری ندیــدم در پــس عــالم که صائب در جواب من دهد دست و تن و پا را  اگــر پاســخ ندادم مــن به صائب در چنین روزی  نمی خواهم غمش بینم که گیرد دامـن مـا را اگــر گـــویـــم دهــم بــر او سمـرقــند و بخــارا را هــم اکنـــون بـاز میگویــم دهم من کل دنیا را اگــرعشقی چنین خواهی بگو راز خودت با رب کـه بـر عشــاق میبخشد تمــام روح و معـنا را نصیحت می کنم بر تو که داری ایـن چنین دلبـر به هـر قیمت به دست آور اگـر خواهی ثریـا را کنم یادی ز این یوسف که داده وقت خود بر من ندایش را به رب گوییــم کـه میخواهد زلیخا را
 
مهرانگیز رساپور (م. پگاه) :
چنان بخشیده حافظ جان، سمرقند و بخارا را که نتوانسته تا اکنون، کسی پس گیرد آن‌ها را
از آن پس برسر پاسخ به این ولخرجی حافظ میان شاعران بنگر، فغان و جیغ و دعوا را
وجودِ او معمایی ست پر افسانه و افسون  ببین خود با چنین بخشش، معما در معما را
بیا حافظ که پنهانی، من و تو دور ازاین غوغا به خلوت با هم اندازیم این دل‌های شیدا را
رها کن ترکِ شیرازی! بیا و دختر لر بین  که بریک طره‌ی مویش، ببخشی هردو دنیا را
فزون برچشم و بر ابرو، فزون بر قامت و گیسو  نگر بر دلبر جادو، که تا ته خوانده دریا را
شنیدم خواجه‌ی شیراز، میان جمع میفرمود: « " پگاه" است آنکه پس گیرد، سمرقند و بخارا را !»
بدین فرمایش نیکو که حافظ کرد می‌دانم ، مگر دیگر به آسانی کسی ول می‌کند ما را؟!
 
محمد عبادزاده شاعر طنز سرا :
 
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
 
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
 
و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
 
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را...!
 
یک شاعر یا شاعره طنز سرای دیگر :
 
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
بگویش باز پس آرد دل بی چاره ی ما را
 
مگر طاقت و یا ظرفیتش چون است یارم را
که هر کس میرسد ره ره بدستش می دهد دل را
 
یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :
 
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
 
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم
زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
 
گر عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را
چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا
 
یک شاعر یا شاعره گمنام :
 
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
 
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟
که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
 
کسی که دل بدست آرد ، که محتاج بدنها نیست
که صائب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را
 
یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :
 
به پیش ترک شیرازی مگر کی ارزشی دارد  اگر بخشم ز دار خود تمام روح و اجزا را خوشا آن کس که می بخشد ز دار و از ندار خویش  بسان شیخ شیرازی که بخشیده است آنها را اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را  به خال هندویش بخشم تمام ملک دنیا را
 
یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :
 
هر انکس چیز می بخشد، ز درک خویش می بخشد
 یکی جان و یکی روح و دیگر هیج می بخشد
یکی از بخشش عریان است و ان دیگر به عصیان است و هرکس از برای دل دوصد بس بیش می بخشد
اگر ان ترک شیرازی، دلی را دست اوردی تو عنوان دان که او هم نیز، یکی ناچیز می بخشد
 
 یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :
هر آن کس چیز می بخشد، به زعم خویش می بخشد یکی شهر و یکی جسم و یکی هم روح و اجزا را
کسی چون من ندارد هیچ در دنیا و در عقبا نگوید حرف مفتی چون ندارد تاب اجرا را
 
یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :
 
اگر یار بلند بالا        بخواهد خاطر مارا
 
بر این لطفش ببخشایم        تمام جمله اعضا را
هر آن کس چیزمی بخشد        ز مال خویش می بخشد
هر آن کس چیزمی بخشد        ز ملک خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد        سمرقند و بخارا را
 
یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :
 
کلام و درد حافظ سخاوت یا خساست نیست
نخواندی بیت دیگر را که فرموده شمایان را
 
"ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را"
 
یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :
 
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
 
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم
نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
 
یک شاعر یا شاعره گمنام  دیگر :
 
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خورشید و فلک سایم از این عزت کف پا را
 
روان و روح و جان ما همه از دولت شاه است
من مفلس کی‌ام چیزی ببخشم خال زیبا را
 
اگر استاد ما محو جمال یار می‌بودی
از آن خود نمی‌خواندی تمام روح و اجزا را
 
یک شاعر یا شاعره گمنام دیگر :
 
هر آن کس چیز می بخشد          به لطف خویش می بخشد یکی جان و یکی روحش          یکی دیگر بخارا را
یکی شاید ندارد چیزی           وهیچ اش نمی بخشد یکی چون من نه می بخشد          نه می خواهد که بخشیدن
اگر آن ترک شیرازی          به دست آرد دل ما را به خال هندو اش این من          نه خواهم خواست بخشیدن
 
شاعری با نام هوشنگ :
 
الا ای مدعی عشق سمرقندوبخارا را                      سرو دست و تن پارا و هم آن روح ومعنا را بهایش را ستانیدن نباشد شرط دلداری                         ببخشا بارضای دل نه با شرط و اگر اما! ودرثانی تمام این سخاوتها که میبخشی                   فروغی از رخ یار است نباشد ذره ای مارا! برای یار شیرینم نیابم تحفه ای لایق                       چه آرد او چه نارد او بدستش این دل مارا! 
 
شاعر ناشناس :
 
سمرقند و بخارا را ، سر و دست و تن و پا را
تمام روح و اجزا را ، تمام روح و معنا را
 
هزاران شعر زیبا را ، شهنشاهی عالم را
بهشت و عرش اعلی را ، سریر روح معنا را
 
نه ایران را ، نه ایمان را ، نه حتی کل دنیار را
هزاران عشق زیبا را ، زهی ملک سلیمان را
 
نه ثروت را ، نه مکنت را ، نه شوکت را ، نه صولت را
نه اینان را ، نه آنان را ، نه حتی کل دریا را
 
نمی بخشم به جانانم ، بدان خالق همی بخشم
که بخشیده به من ، آن ترک یار مهربانم را
 
آگر آن ترک جانانم بدست آرد دل ما را
به محض بودنم بخشیده او یک روح و یک جان را
 
نباشد هیچ لا یق تا که بخشم من نگارم را
به محض بودنش بخشم ، تمام بود و هستم را
جوابیه ی آصف به دکتر انوشه
اگر آن مهرخ خوافی بدست آرد دل مارا
                                نثار مقدمش سازم شهنشاهی عالم را
اگر حافظ بدو بخشد سمرقند و بخارا را
                                و یا آن کرد گروسی تن و جان و سر و پا را
وگر با فخر می بخشد انوشه روح و معنا را
                               دم از قیمت زنند آخر برای درّ بی همتا
ولی آصف که می گوید شهنشاهی عالم را
                               بدو بخشد تن و معنا،بهشت و عرش اعلا را
 
 
محمد فضلعلی 
 
اگر یک مهرخ شهلا بدست آرد دل ما را
                                 زیادت باشد او را گر ببخشم مال دنیا را
سر و دست و دل و پا را به راه دین می بخشند
                                 نه بر گور و نه بر آدم گری بخشند این ها را
 
و در جواب دکتر انوشه  و شهریار و... محمد فضلعلی می گوید:
 
مگر ملحد شدی شاعر که روح و معنیش بخشی
                                     نباشد ارزش یک فرد زیبا روح و معنا را
امام عصری و حاضر!  چنین بیهوده می گویی؟
                                    که روح و معنیش بخشی یکی مه روی شهلا را ؟
وگر لایق بود اینها به خاک پای او بخشم
                                    که نالایق بود دست و سر و هم روح و معنا را
 
 و محمد فضلعلی در ادامه به طنز می گوید:
 
مگر یک مه رخ خاکی به معنا  چیز میبخشد؟
                           وگر روح ارزشش این گونه باشد عرش اعلا را؟
به یک مه روی تهرانی مگر معناش میبخشند؟
                           به یاوه چرت می گویی! ندانی این معما را!
الا ای حاتم طائی ! زجیب غیب می بخشی؟
                           نباشد ارزش یک بچه میمون ! روح ومعنا را!
حسین اسدی :
یکی جان میدهد معنا,یکی دل می دهد پروا
                        جوانمردی به اینهانیست بخشی روح ومعنا را 
جوانمردی به آن باشد دهی از خود معنا را
                        تو گر بخشی به آن مه روخ تمام روح معنا را 
            نبخشند حافظا چون تو تمام روح معنا را
                       تمام روح معنا را به حق تنها می بخشند
مگر نشنیدی ای شاعر ز هر جا آمدی حجران به سر آید و بر گردی
نگوپس تو میبخشی به خااک گور سرپا را
سلام من به آن شیرین زبان باشد که آتش زد دلها را
 
شاعر ناشناس :
اگر آن دخت ایرانی به دست آرد دل ما را کشم سرمه دوچشمم را زخاک مقدمش یارا نمیگویم که ترک ولر بباشد یا که شیرازی نمیخواهم کنم هرگز در اینجا من نژاد بازی بباشد شیعه مولا و هم یک دخت ایرانی چه فرقی میکند حالا که لر هست یا که تهرانی زخاک مقدمش خواهم که چیزی زو نمیکاهد نه چون شاعر که خال وگیس وکام ودیده میخواهد کشم سرمه به چشمانم مرا نور بصر زاید دل یارم به دست آرم مرا هم منفعت آید نه چون او که هوس دارد وجان خویشتن بخشد بود بهر خودش آفت سوالش هم خطا باشد
 
اگرآن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را  به خال هندویش بخشم تمام دار دنیا را سمرقند و بخارادست وپا وروح واجزا همی اغراق باشد در نظر ها اگر بخشم همی یک دل ببخشم  که کل داردنیا جا شود در این دل ما
منم آن ترک شیرازی که رسوا کرده اید ما را همان بد بخت بی تقصیر که آنان بر منش دادند سر و دست و تن و پا را نخواهم این همه بذل و نخواهم این همه بخشش که شکرش میکنم گاهی خداوند توانا را عزیزان دلم،جانا فراموشم کنید خواهش الان شب رفته از نیمه گرفته چشم من خارش نیایم صبح من بازم ببینم این همه کادو ترو جان همان سعدی
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را نه شهری بخشمش او را ، نه روح و جان و اجزا را اگر میلش به ما باشد خودش بی پرده دلدار است به دست آرد دل ما را ، نمی خواهد بخارا را
مگر آن ترک زیبا را کسی دیدست جز حافظ؟ که هر دم شاعری گوید به وصفش جمله ای نافذ توهم ای دوست بخشش کن به یارت هرچه میخواهی تو را آخر چه کارت هست با این دلبر حافظ؟
 
اگر آن دخت ایرانی به دست آرد دل ما را کشم سرمه دوچشمم را زخاک مقدمش یارا نمیگویم که ترک ولر بباشد یا که شیرازی نمیخواهم کنم هرگز در اینجا من نژاد بازی بباشد شیعه مولا و هم یک دخت ایرانی چه فرقی میکند حالا که لر هست یا که تهرانی زخاک مقدمش خواهم که چیزی زو نمیکاهد نه چون شاعر که خال وگیس وکام ودیده میخواهد کشم سرمه به چشمانم مرا نور بصر زاید دل یارم به دست آرم مرا هم منفعت آید نه چون او که هوس دارد وجان خویشتن بخشد بود بهر خودش آفت سوالش هم خطا باشد

این شعر هجو گونه عزیزان ترک شیرازی به خون آلود دلها را ز کف دادیم در عشقش تمام دل خوشی ها را مکن شهر و مکن جسم و مکن روحت نثار او (ما بقیش رو خودتون از تو نت پیدا کنید چون نه تنها در شان شعر و شاعری نیست بلکه در شان 1 انسان هم نیست! واقعا جای تاسف داره)

و در آخر جواب طنز آمیز حقیر ، محمدرضا فرضی (طاهر)

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

وبا ما سر کند تا صبح شبها را

چو شاعر جز سخن گفتن ندارد هیچ دارایی

به خال هندویش بخشم همه شعر و سخنها را

نه چون حافظ و یا صائب و یا آن ترک تبریزی

که می بخشد به یک نقطه تمام ملک دنیا را

نظرات  (۶)

چرا از مُلک خود نستانیم#
که هم در باغ و در بستانیم#
اگر آن ترک زنجانی شود لیلیِ با نازم#
به شوقِ رخش تمام ناتمامم را بدست آرم#
شود غمگین تُرک ما ز زبان پریشانم#
که چون دنبال تمام ناتمامت میگردیم#
که من آن تُرک زنجانم#
#سجاس
#خوش
۲۹ بهمن ۰۰ ، ۱۵:۲۹ یک خواننده که بسی لذت برد
من هم با آقای شهریار موافقم
البته دست مریزاد اصلی برای جناب حافظ است..
۰۵ آذر ۹۹ ، ۱۰:۳۶ سید محمد سینا بیات
چرا آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
که با آن خال هندویش، گرفته مهر و دنیا را
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
نخواهم که ببخشم من، نه املاکم نه مهرم را
منم آن ترک شیرازی که بردم جمله دلهارا
به خال هنوویم دیدم
یکی بخشد یکی گیرد یکی اهل خساست بود یکی اهل سخاوت بود یکی درجمع دلدار است یکی هم اقتصادی است
من آن دلکش غمگینم که هر کس یک نظر دارد ولی نظر از من نمیپرسند جوانمردان ایرانی
یکی دستش لازم بود یکی روح را گران میدید یکی دنیا به پایم ریخت یکی اشعار زیبا را
خلاصه گویمت ای دوست نخواهم هیچ یک را، که آن دل که بدست آورده ام کافیست
ولی آن را زکس گیرم که نه در فکر طمعکاریست و نه در فکر رقاابت های توخالیست
دکتر نادر مسلمی

کجا آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
نه من دارم که بخشایم سمرقند و بخارا را
نمی خواهم که جَنت را دهم مِی گیرم از ساقی
که بنشینم کنار آب رکن آباد و گل گشت مُصلا را
نه صبری دارم اکنون تا که شهر آشوبِ شیرین کار
چنان از دل بَرَد آن را که ترکان خوان یغما را
نه عشق ما تمام آمد نه مُستغنی شد از ما یار
به نقصانی که من دارم چه حاجت روی زیبا را
نه در حُسن جمال یوسف کنعان نظر دارم
نه در اندیشه پندارم به دست آرم زلیخا را
چه دشنامم دهی یا آن که نفرینم کنی از دل
نیرزد بوسه بر چینم لب لعل شکر خارا
تو ای بُرنا جوان کز تَجربَت سودی نبردی
مکن از روی نادانی نصیحت پیر دانا را
نه می خواهم من از مطرب که راز دهر کم تر جو
نه مِی نوشم که بگشایم به حکمت این معما را
نه چون حافظ که از گل گفتنم دُر سُفتنی آید
که بر نظم من افشاند فلک عِقد ثریا را
پاسخ:
دست مریزاد بسیار عالیه
باید به حافظ آفرین گفت که با یک سخن چگونه جمعی را به تفکر و دنباله روی از خویش ترغیب کرده بیهوده نبوده لقب مالک ملک غزل بر ایشان هر چند من دلم با شهریار شعر خوشتر است.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی