وب نوشتهای عرفانی و ادبی

ادبی ؛ عرفانی و ...

وب نوشتهای عرفانی و ادبی

ادبی ؛ عرفانی و ...

وب نوشتهای عرفانی و ادبی
عابدان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار

نشانی در بلاگفا : http://mrfarzi.blogfa.com

کانال: https://t.me/erfaan_amali
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

تحقیقی درباره (نقد و بررسی مرزبان نامه)

چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۳۹۲، ۰۶:۳۴ ب.ظ


نقد و بررسی مرزبان نامه شرح دکتر خلیل خطیب رهبر

مرزبان نامه، با معنی واژه ها و شرح بیت ها و جمه های دشوار و محور اشعار تازی و پارسی و ... ، ترجمه سعدالدین و روایتی ، به کوشش خلیل خطیب رهبر ، انتشارات صیفعلیشاه ، سال 1366.

چکیده
استاد خلیل خطیب رهبر ، با هدف فهم آسان کتاب مرزبان نامه و ترجمه ادبیات عربی ، بر اساس تصحیح علّامه قزوینی ، به شرح مشکلات کتاب مرزبان نامه پرداخته اند. این در حالی است که پس از تصحیح علّامه قزوینی و توضیحات سودمندی وی را حاشیه کناب و پس از آن با تصحیح دوباره محمّد روشن و توضیحات و تعلیقات مفید وی در مجلدی جداگانه ، همچنان مشکلاتی در فهم کامل این کتاب باقی ماند . اگر چه خلیل خطیب رهبر ، به مقصود خود نائل آمده ولی از برخی لغزش ها و اشتباهات نیز دور نمانده است.
از این رو در این مقاله سعی شده است، تکمله ای بر کار استاد خطیب رهبر نوشته شود و برخی از آن خطاها و لغزش ها باز نموده شود . علاوه بر آن در آن به شرح چند مشکل مهم و معتبر مرزبان نامه نیز پرداخته شده است.
کید واژه : مرزبان نامه ، خلیل خطیب رهبر ، خنجر ، قرعه گرداندن

مقدمه
در این مقاله به برخی لغرش ها و مشکلاتی که در شرح مرزبان نامه ، به قلم دکتر خلیل خطیب رهبر ، راه یافته ، پرداخته شده است.

نقد حواشی مرزبان نامه
1.باب ششم (داستان موش با گربه) ، پس از آن که خروس به قلم تصویر و تزویر ، محاسن موش را در نظر گربه در لباس مقابح فرا می نماید ، داستان به آنجا می رسد که:
«موش از در درآمد .گربه به نظر سخط و عداوت درو نگاه کرد تا هر آنچه از محاسن او بود، به لباس مقابح پیش خاطر آورد:
صورتی از فرشته نیکوتر دیو رویت نماید از خنجر
(وراوینی : 1366 ، ص319)
در حاشیه (2) نوشته : «... شاید به تکلّف معنی بیت چنین باشد که فرشته خویی که با تیغ نیز قصد تو کند، از اهرمن هم در دیده تو زشت دیدارتر است» (همان).
به نظر می رسد معنی فوق نزدیک به صواب نباشد . نخست این که معنی بیت با محتوای متن سازگار نیست، دیگر این که از خود بیت نیز این معنی فهمیده نمی شود. کلید گشودن مشکل بیت فوق ، در این است که ما بدانیم در روزگاران گذشته ، بنابر اقتضای ضرورت ، به غیر از آینه از برخی اجسام برّاق دیگر به عنوان آینه استفاده می کرده اند. لاجرم این وسایل کارایی آینه را نداشته اند و خیال و عکسی را که در خود نشان می داده اند، کژ و زشت به نظر می رسیده است:
بخت گم کردند چون یاری ز کافر خواستند روی کژ دیدند چون آیینه مغفر ساختند
(خاقانی : 1378 ، ص115)
نکته فوق در مورد شمشیر و خنجر نیز مصداق دارد . در ادب فارسی به درخشندگی و آینه گون بودن این دو اشاره شده است:
چون آینه گون خنجر در شانه دست آری آن نور مصوّر بین رخسار جهانداری
(همان ، ص503)
درباره استفاده کردن از خنجر به عنوان آینه ، می توان به این بیت از خاقانی شروانی اشاره کرد:
گر جز تو را ستودم بر من مگیر از آنک مردم ضرورتی کند از خنجر آینه
(همان ، ص339)
با توجّه به نکات فوق ، بیت را می توان این گونه معنی کرد : «[اگر] از خنجر [به عنوان اینه استفاده کنی و شخصی را در آینه خنجر نگاه کنی] ، [حتّی] اگر روی او از فرشته نیز زیباتر باشد ، در چشم تو دیو چهره به نظر می رسد.»
چنان که پیش از این گفتیم ، هر چند سطح این وسایل کاملاً صاف و صیقلی باشد، لیکن به سبب کوژ یا کاو بودن ، عکسی که در آنها می افتد بسیار نازیبا و کژ به نظر می رسد، مانند : عکسی که بر سطح سماور می افتد.
وراوینی در باب چهارم ، داستان «پسر احول میزبان» گوید : «چون چشمش بر شیشه آمد ، عکس آن در آیینه گژنمای بصرش دو حجم نمود.» (وراوینی : 1366 ، ص228).
بنابراین ارتباط بیت با متن این گونه می شود: چون گربه به نظر سخط و عداوت در موش نگاه کرد، این سخط و عداوت گربه چونان خنجری (آینه ای کژنمای) بود که عکس موش را مانند دیو در خود نشان داد، چه اشکال در بصر گربه بود، نه در ظاهر موش.
مقدّمه : «و یک روز به تازگی (19) بادی در آتش هوس من دمید و به انشاد این بیت خوشامد ، خاطر مرا مشتعل گردانید... » (وراوینی : 1366 ، ص32-31).
شارح در حاشیه (19) گفته اند: «تازگی : بشاشت و گشاده روئی».
به نظر می رسد «تازگی» در اینجا به معنی «دوباره» باشد ، چنان که در دیگر متون نیز به همین معنی به کار رفته است . در تاریخ جهانگشایی جوینی این گونه آمده است: « ... و آثار معدلتی که به تازگی به واسطه آن چون ... انتعاشی گرفتند» (جوینی : 1382 ، ج1 ، ص2).
این معنی با پیش و پس متن نیز متناسب است زیرا در متن ، سخن از این است که یک نفر ، وراوینی را به تمام کردن مرزبان نامه تشویق می کند و یک روز ، دوباره به واسطه سخنان خود ، بادی در آتش هوس وراوینی می دمد تا او کار تصنیف کتاب را به پایان برساند.
باب اوّل (در تعریف کتاب و ...) : «و شروین از فرزندگان کیوس بود ، برادر ملک (6) عادل انوشروان» (وراوینی : 1366 ، ص39).
در حاشیه (6) آورده اند : «ملک : به ضمّ اول و سکون دوم ، کشور و پادشاهی».
در این مورد نیازی به شرح و بسط نیست و کاملاً روشن است که «ملک» به فتح اول و کسر ثانی ، به معنی پادشاه است.
مقدّمه: «شاه را پای دل به گلی فرو شد که به بیل دهقان نبود» (وراوینی : 1366 ، ص 64-5).
در حاشیه (6) گفته اند : «شاه در ورطه عشقی افتاد که دهقان نمی توانست پای او را از گل برآورد.(به کنایه یعنی از کمند عشق برهاند)».
«گل به بیل کسی داشتن» یا «گل کسی به بیل کس دیگر بودن» کنایه از بستگی داشتن و رهین منّت کسی بودن است. (نک : سجادی : 1342-1341 ، ص23).
این ایراد به شارح وارد است که در زمانی که او این شرح را نوشته است، در شرح قدیمی تر استاد محمّد روشن (نک: وراوینی : 1357 ، ج2 ، ص558 -557) و همچنین مقاله دکتر ضیاءالدّین سجّادی ، پرده از این تعبیر برداشته شده بوده است.
در متن مورد بحث ما معنی « به بیل دهقان بودن» بستگی و ارتباط داشتن به دهقان است. بنابراین معنی عبارت چنین می شود: پادشاها در ورطه عشقی افتاد که دهقان نمی توانست برای او کاری انجام بدهد و او را از این مشکل – چونان مشکلات پیش که مرتع ساخته بود – برهاند.
باب اوّل (در تعریف کتاب و ... ) : ملک خطاب به ملک زاده می گوید: «اکنون خواهم که قرعه اختیار بگردانی (5) و از رقعه ممالک پدر به بقعه ای که معمورتر و به لطف آب و هوا مشهورتر دانی ، آنجا متوطّن گردی» (وراوینی : 1366 ، ص90).
در حاشیه (5) نوشته اند: «بگردانی : تغییر دهی».
قرعه گرداندن به معنی غلطاندن قرعه و انتخاب کردن است، به هر جهت آشکار است که قرعه را مانند کعبتین نرد می چرخانده اند و بر زمین می انداخته اند . برهان قاطع ذیل «پشک» آورده است: «... قرعه را گویند که شریکان در میان خود به جهت تقسیم اسباب و اشیاء بیندازند » (برهان قاطع: 1376 ، ج1 ، ص 409 ، ذیل پشک).
«گرداندن» برای «قرعه» دو مورد دیگر نیز در مرزبان نامه آمده امده است و مقصود از هر دوی آنها ، چرخاندن و غلطاندن قرعه است. واقف نبودن شارح محترم به این معنی ، سبب شده است در موردی دیگر نیز دچار لغزش شود و مقصود متن را به درستی متوجّه نشود که درباره آن نیز به جای خود سخن خواهیم گفت.
در باب پنجم آمده است: «من در این مدت قرعه تفّال به نام این درخت می گردانیدم» (وراوینی: 1366 ، ص305 ). در باب هشتم آمده است: «... و بداند که قرعه آن فال بد، به نام او گردیدست و حواله آن به من افتاده» (همان ،ص567).
به این ترتیب معنی درست جمله چنین می شود: «اکنون از تو می خواهم که قرعه انتخاب را بغلطانی (بچرخانی) و ...» : «قرعه انتخاب را گرداندن» یعنب : «بهگزین کردن».
باب دوم (داستان در ملک نیکبخت و ...) : «و حقیقت بدان که آن عیب که از یک دروغ گفتن بنشیند ، به هزار راست برنخیزد (13) » (همان ، ص100).
در حاشیه (13) گفته اند: «صنعت تضاد بین بنشیند و برنخیزد».
باید یادآور شویم که تضاد بین «بنشیند و برخیزد» است نه بین «بنشیند و برنخیزد» - چنان که شارح گفته – بر این اساس ، «بنشیند و برنخیزد» مترادف هستند.
باب سوم (داستان شاه اردشیر با دانای مهران به) :
بوالفضولی سوال کرد از وی چیست این خانه شش بدست و سه پی
(همان ، ص190)
در حاشیه (12) نوشته اند: «... معنی مصراع [دوم] این خانه که شش وجب درازا و سه وجب پهنا دارد خانه نیست ...» . (استفهام مجازاً مفید نفی)
«پی» در مصرع دوم به معنی «پا» و «قدم» است، بنابراین معنی مصرع چنین می شود: این خانه که شش وجب پهنا و سه قدم درازا دارد چیست؟ (استفهام مفید تحقیر).
باب سوم (داستان شاه اردشیر با دانای مهران به ) : « ... چون او را ستایش کنی ، منّت نپذیرد و اگر بنکوهی (2) ، از آن باک ندارد» (همان ، ص194).
در حاشیه 2 گفته اند: « بنکوهی : نکوهش و مذمّت کنی، بای تأکید را بر نون نفی مقدم آورند.»
در فعل «بنکوهی» اصلاً نون نفی وجود ندارد. مصدر آن «نکوهیدن» است که تنها «ب» تأکید بر سر آن آمده است.
باب سوم (داستان شاه اردشیر و دانای مهران به) : «... چه وقت مغلوبی از دشمن توان گریختن و اگر ازو نهار خواهی ، باشد که بپذیرد و اگر به هدیه ای استعطاف او (5) کنی، باشد که مهربان گردد.» (همان ، ص195).
در حاشیه (5) آورده اند: «او ، ضمیر سوم شخص مفرد ، مرجع آن حرص...» . ضمیر «او» هیچ گونه ربطی به «حرص» که چندین سطر پیش آورده است ، ندارد و به روشنی آشکار است که مرجع آن «دشمن» است.
باب چهارم (داستان موش و مار) : مادر موش به موش می گوید : «تو را این کار برناید تو با این کار برنائی» (وراوینی : 1366 ، ص242).
در حاشیه 4 نوشته اند: «برنائی ، مخفف برنیائی یعنی برابری نتوانی و برنتابی ، معنی مصرع : این کار از تو ساخته نیست و در برابر دشواری های آن تاب نتوانی آورد.»
هر چند می توان مصراع فوق را به این صورت معنی کرد؛ لیکن بهتر است برای رعایت صنعت جناس بین «برنایی» و «برناید» (از عهده بر نیامدن) ، «برنائی» را به «جوان هستی» تعبیر کنیم. سنائی گوید :
هر که را دولت است و برنائی تو بدان کس مچخ که برنائی
(به نقل از بهار: 1381 ، ج2 ، ص156)
همچنین ناصرخسرو راست:
تا کی خوری دریغ ز برنائی زین چاه آرزو ز چه برنائی
(ناصر خسرو : 1385 ، ص6)
همان گونه که ملاحظه می شود، رعایت صنعت جناس بین «برنائی» (جوان هستی) و «برنائی» (برابری نتوان کرد) ، در سایر متون کهن نیز مشهود است. به این ترتیب معنی مصراع چنین می شود : «تو از عهده این کار نتوانی برآمد [و] در مقابل [انجام دادن] این کار جوان هستی».
باب ششم (داستان زیرک و زروی) : پس از این که کبوتر «شکاریان» را به پذیرفتن پادشاهی «زیرک» دعوت می کند آنها می گویند: « و شکوه انتماء ما [شکاریان] به أحتماء او [زیرک]ما را از شرّ اشرار صیانت کند (1) و هر چند وقت وقتی به ما اضراری اندیشد ، چون از ضرر دیگران در حوزه حمایت او باشیم ، اثر آن تضرر بر ما پدید نیاید» (وراوینی :1366 ، ص423-422).
در حاشیه (1) گفته اند : «معنی جمله: هیبت نسبت یافتن ما به وی و پرهیز او از آزار رساندن به ما ، ما را از بدی بدان نگاه دارد».
این معنی با محتوا و سیاق جملات پیش و پس سازگار نیست . معنی صحیح جمله چنین می شود : هیبت نسبت یافتن ما [شکاریان] به پرهیزگاری او [زیرک[ چه زیرک به واسطه زهد پیشگی داعیه پادشاهی بر حیوانات داشت – ما را از بدی بدکاران حفظ کند... به عبارت دیگر یعنی : شکوه انتساب ما به تقوا پیشگی او ما را از شرّ شریران حفظ می نماید.
باب هفتم (داستان شتر با شتربان) : هنگامی که خرگوش سبب هزال شتر را از او می پرسد ، شتر ، شتربان را سبب لاغری خویش معرّفی می کند و می گوید: «هرگز بر دل او نگذرد که پاره ای ازین بار عذاب ازو وضع کنم ، مثقال ذرّه ای ازین تنگ و بند (3) اثقال کمتر گردانم ...» (وراوینی : 1366 ، ص507).
در حاشیه (3) آورده اند: «... ظاهراً به نظر می رسد «تنگ و بند» مصحف «تنگ بند» باشد، به معنی تنگ بست یا استوار و محکم بسته ، صفت برای اثقال ...».
باید این نکته را دانست که «تنگ» و «بند» بیشتر به معنی باربند ستوران است. «بند : ریسمان و طناب را گویند» (برهان قاطع : 1376 ، ج1 ، ص305 ، ذیل : پشک)، «تنگ : طنابی که بدان بار بر پشت باربردار محکم سازند» (همان : ج 1 ، ص519 ، ذیل : تنگ).
استاد محمّد روشن در این مورد می گوید : «این ترکیب ... در متنهای کهن مکرّر آمده است» (وراوینی : 1357 ، ج2 ، ص715) . سپس شاهد مثال هایی نیز برای آن بیان کرده است. این ترکیب یک بار دیگر نیز در مرزبان نامه آمده است: «هرگز شکنجه خطام و زمام بر خرطوم و خیشوم ما نهاده اند و تنگ و بند حلقه و حزام به حنایای حیزوم ما ننهاده اند» (وراوینی : 1366 ، ص539) . به نظر می رسد ، قرار گرفتن تنگ» و «بند» در پس یکدیگر ، از باب مترادف بودن آنها باشد نه به سببی دیگر.
سخنان استاد روشن و همچنین شاهد مثال دیگری که از مرزبان نامه آوردیم ، نظرات شارح محترم را رد می کند . دو علّت عمده سبب این لغزش از سوی وی گردیده است؛ نخست این که در متن مورد بحث، صنعت «کنایه» به کار رفته است. ورتوینی [ از زبان شتر]. به جای این که بگوید: به اندازه ذرّه ای از بار بند من کم نمی کند ، چه طول تنگ و بند که کم شود، حجم بارها بر پشت شتر نیز کمتر می شود ؛ دیگر این که مصنّف برای رعایت صنعت اشتقاق مابین «مثقال» و «اثقال» ، برای کم کردن طول طناب شتر، کم کردن وزن (مثقال) آن را آورده است. ممکن است این امر بدان سبب باشد کحه در روزگاران گذشته ، طناب و ریسمان را بر اساس وزن آن خرید و فروش می کرده اند!
در سفرنامه ناصر خسرو آمده است: «و از بزّازی ثقه شنیدم که یک درم سنگ ، ریسمان به سه دینار مغربی بخرند» (سفرنامه ناصرخسرو : 1384 ، ص93).
بنشینم ، چون کار به نام آید و ننگ بر آتش چون کباب و بر تیغ چو زنگ
(وراوینی : 1366 ، ص533)
باب هشتم (داستان خسرو با مرد زشت روی) : مرد زشت روی ، پس از این که خسرو دیدار زشت او را به فال نیک نمی گیرد و از وی دوری می کند ، می بیند که خسرو در شکارگاه به تمام خواسته های خویش رسیده ، و کامران باز می گردد ، با خویش می گوید: «من او را با سر رشته راستی افگنم تا از موضع این غلط متنبّه شود و بداند که قرعه آن فال بد ، به نام او گردیدست و حواله آن به من افتاده (5) » (وراوینی : 1366 ، ص 567-566).
در حاشیه (5) نوشته اند : «معنی چند جمله : من وی را به راه صواب باز آرم تا از وضع این اشتباه آگاه شود و دریابد که سهم نصیب این فال شوم از نام و دیدار خسرو پدید گشته ولی بدی آن بر من بسته و نسبت داده اند».
از «و دریابد که ...» صواب معنی نشده است . همان گونه که در شماره 5 آمده ، قرعه گرداندن » به معنی چرخاندن طاس و مهره و بر زمین انداختن آن است . همین اشتباه سبب شده است ، شارح متن به درستی متوجّه معنی جملات نشود.
معنی درست از «و بداند ... » چنین می شود : و بفهمد که قرعه آن فال بد به نام او غلطیده (بر زمین افتاده است) و حواله آن به من افتاده است». یعنی : به ظاهر قرعه شوم را به نام پادشاه انداخته اند، در حالی که در اصل هر نتیجه ای که آن قرعه بد داشته باشد به من نسبت داده شده است. به عبارت دیگر یعنی : هر چند به ظاهر دیدار من مانند قرعه شومی است که به نام پادشاه به زمین انداخته اند؛ لیکن گویی حواله (ادای قرعه از قبیل وجه و ...)آن قرعه – که در اینجا شومی است- برعهده من است.
باب هشتم (داستان خسرو با مرد زشت روی) : چون خسرو از شکارگاه باز آمد ، شاهین همّت را پرواز داده و طایر و واقع گردون را معلق زنان (9) از اوج معلّق خویش در مخلب طلب آورده ...» (همان ، ص 567-566) .
در حاشیه (9) گفته اند: «معلّق زنان: در سیاق فارسی به معنی شیرجه زنان».
«معلّق زدن» به معنی چرخ زدن و به اصطلاح ، پشتک زدن است ، نه به معنی شیرجه زدن . ظاهراً علت این اشتباه ، به کار رفتن آن در مورد «بازی گران» در همین کتاب است: «یکی چون بازی گران که گاه تعلیم از نردبان هوا بر سطح دجله معلّق زنند سرنگون به آب فرو شدن» (همان ، ص315).به هر جهت بازی گران نیز در هوا معلّق می زده اند (چرخ می خورده اند) سپس به آب شیرجه می رفته اند.
«معلّق زدن: حرکت کردن دار بازان و بازی گران نیز در هوا معلّق می زده اند (چرخ می خورده اند) سپس به آب شیرجه می رفته اند .
«معلق زدن : حرکت کردن داربازان و بازی گردان ، به وصفی که واژگون گشته به سرعت باز راست شوند چنان که کبوتران کنند » (دهخدا : 1377 ، ذیل : معلّق زدن).
در مورد باز و باشه نیز معلّق زدن به همین معنی صادق است، این نکته در هفت پیکر نظامی نیز دیده می شود: باشه از چابکی و دمسازی صد معلق زدی به هر بازی
(به نقل از همان ، ذیل : معلّق زدن)

نقدی کوتاه بر دیگر حواشی مرزبان نامه
اغلب صنایعی که شارح به آنها اشاره کرده ، صنایعی آشکار و ساده است. در کمتر موردی به صنایع برجسته اشاره شده است ، امّا می توان صنایع ساده ای را از قبیل تشبیه صریح و جناس و شبه اشتقاق پیدا کرد. مثلاً صنعت شبه اشتقاق بین «عقبه و عقاب» (ص127) ، صنعت تضاد بین «بنشینید و برخیزد» ، صنعت شبه اشتقاق بین «کشف و کَشَف» (ص 100)، - هر چند صنعت بین این کلمات جناس حرکت است- و بسیاری دیگر که اینها تنها نمونه ای از آنها بود. در مقابل به صنعت ایهام که از خصوصیات مهّم مربان نامه است کمتر اشاره شده و از ذکر آرایه های جملات بسیار زیبایی چجشم پوشی شده است. اینک دو نمونه برجسته :
«سخن لشکر و انبوهی حشر که بدان مستنصر و متوکل می نماید ... » (ص 524) ، که در این جمله بین «مستنصر و متوکّل» نوعی ایهام بسیار لطیف به نام خلفای عباسی دیده می شود؛ یا این عبارت : «گاو ماهی از حمل قوایمشان چون گردون در ناله آمده.» 481 ، که گاو و ماهی ایهام به صورت های فلکی ثور و حوت دارند و «حمل» (حمل کردن) با توجه به گاو و ماهی ، ایهام تبادر دارد به برج «حمل» و همچنین «گردون» (به معنی گردونه و ارابه ) ایهام دارد به «گردون» و سپر.
در مورد شرح لغات و ترکیبات باید بیان داریم در مواردی لغات بسیار ساده ای از قبیل : لغت دایه معنی شده است.
استاد خطیب رهبر در حاشیه هایی که بر مرزبان نامه نوشته اند به نکات دستوری انواع اضافه ها نیز اشاره کرده اند که ظاهرا در برخی موارد لغزش هایی صورت گرفته است.
«با ملوک سخن نا پرسیده مگو» (ص 49). در حاشیه (15) گفته اند: «ناپرسیده : قید حالت.» ، هر چند «نا پرسیده» در اینجا معنی قیدی نیز دارد ، امّا صفت است نه قید؛ یثعنی سخن پرسیده نشده . از این مقوله است: «غذای ناپخته : غذای پخته نشده».
»عقوبت عام نفرماید ...» (ص 66). در حاشیه گفته اند: «شکنجه همگانی : موصوف و صفت .» ، به نظر می رسد اضافه مصدر به مفعول باشد ؛ یعنی : عقوبت کردن همه را (نک : معین : 1363 ، ص154).
«لگام ریاضت» (ص289)، در حاشیه (4) گفته اند:«تشبیه صریح» . لگام ریاضت ، اضافه اختصاصی است نه تشبیه صریح ؛ یعنی لگامی که اختصاص به رام کردن حیوان دارد. از این قبیل است «تیغ انتقام» که مرحوم معین در کتاب اضافه ، آن را اضافه اختصاصی و سببی دانسته است (نک : همان ، ص111).
«عالم بی نهایتی» (ص 193) ، در حاشیه (1) آورده اند : «عالم بی نهایتی: جهان بی کران ، تشبیه صریح». حتّی اگر نوع اضافه را بر اساس معنی شارح نیز بدانیم ، نوع اضافه ، اضافه وصفی (موصوف و صفت) است.
«درخت سیاست» (ص291 ) ، در حاشیه (6) آورده اند : «تشبیه صریح». به نظر نمی رسد «درخت» ، مانند «عقوبت کردن» باشد! بدون شک نوع این اضافه ، اضافه سببی و تخصیصی است. (نک : همان) ، یثعنی درختی که بر آن محکومان را سیاست کنند. همان گونه که آشکار است ، در گذشته محکومان را بر درخت ، می آویخته اند.
«بسیار در عثار عجل درآمدند» (ص668)، در حاشیه (14) آمده : «تشبیه صریح». این نوع اضافه نیز از باب اضافه سببی است.
در جایی از متن سخن از تشبیه میوه های درختان به اعضای انسان است ، ایشان «سیب زنخدان» (ص 279) را تشبیه صریح دانسته اند ، حال آن که در همان جا ، «غبغب نارنج» را استعاره مکنیه دانسته اند . مرحوم معین در این باره نوشته اند : «روی ماهت را می بوسم ، اضافه تشبیهی است، زیرا «روی» مشبّه و «ماه» مشبّهٌ به است» (همان : ص 152) . به این ترتیب «غبغب نارنج » نیز تشبیه صریح است.
استاد خطیب رهبر تفاوتی بین اضافه استعاری و اقترانی قائل نشده اند و هر چه را از این مقوله بوده، در مقابل آن نوشته اند : «استعاره مکنیّه» . برای مثال چند مورد از آن بسیار را می آوریم : «زانوی تفکّر» (ص 71) ، «سر انگشت ایماء» (ص96) ، «انگشتِ قبول» (ص171) ، «انگشتِ اشارات» (ص605) ، «سرِ سلامت جویی» (ص220).

منابع
بهار ، محمّد تقی ، سبک شناسی ، تهران ، زوّار ، 1381.
جوینی ، محمّد ، تاریخ جهانگشای جوینی ، تصحیح علّامه محمّد قزوینی ، تهران ، دنیای کتاب، 1382.
خیّام پور ، عبدالرّسول ، دستور زبان فارسی ، تهران ، کتابفروشی تهران ، 1373.
دهخدا ، علی اکبر ، امثال و حکم ، تهران ، امیرکبیر ، 1379.
دیوان سنائی غزنوی ، با مقدّمه و حواش مدرّس رضوی ، تهران ، کتابخانه سنایی ، بی تا.
دیوان ناصرخسرو، به تصحیح مجتبی مینوی و مهدی محقّق ؛ تهران ، دانشگاه تهران ، 1384.
سجّادی ، ضیاء الدّین ، دیوان خاقانی شروانی ، تهران ، زوّار ،1378.
سعدالدّین وراوینی ، مرزبان نامه ، به تصحیح محمّد روشن ، بی جا ، بنیاد فرهنگ ایران ، 1357.
مرزبان نامه ، به تصحیح و تحشیه محمّد بن عبدالوّهاب قزوینی ، تهران ، نشریات کتابخانه تهران ، 1310.
مرزبان نامه ، به کوشش خلیل خطیب رهبر ، تهران ، صیفیعلیشاه ، 1366.
ناصر خسرو قبادیانی ، سفرنامه ، به کوشش محمد دبیر سیاقی ، تهران ، زوّار ، 1384.
فرشید ورد ، خسرو ، دستور مفصّل امروز ، تهران ، سخن ، 1382.
محمّد بن حسین بیهقی ، تاریخ بیهقی ، به کوشش خلیل رهبر ، تهران ، زریاب ، 1378.
محمّد حسین بن خلف تبریزی ، برهان قاطع ، به اهتمام محمّد معین ، تهران ، امیرکبیر ، 1376.
همایی ، جلال الدّین ، فنون بلاغت و صناعات ادبی ، تهران ، هما ، 1367


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۳/۰۸

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی