وب نوشتهای عرفانی و ادبی

ادبی ؛ عرفانی و ...

وب نوشتهای عرفانی و ادبی

ادبی ؛ عرفانی و ...

وب نوشتهای عرفانی و ادبی
عابدان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار

نشانی در بلاگفا : http://mrfarzi.blogfa.com

کانال: https://t.me/erfaan_amali
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

غم گوزومده توی توتوب طوفان ائدیر

کئفله نیب سرمست اولوب هزیان ائدیر

"های-هارای" سالمیش منی قوربان ائدیر

غم داشیم- ای غمگساریم هارداسان!!

 

گل اوزون مین دردیمه بیرچاره سن

ظولمه تی محکوم ائله چک داره سن

"هیجرانا" کوینک گئییندیر قاره سن

یورغونام ، ای داغ ویقاریم هارداسان!!

 

قونجه یم، گوللنمه رم سن گئلمه سن

بولبولم ، دیللنمه رم سن گئلمه سن

ایتمیشم ، بیللنمه رم سن گئلمه سن

گولشه نیم - ای نوباهاریم هارداسان!!

 

دیرناغیملا یوللارین دردیم داشین

اولماسین توز سپمیشم من گوز یاشین

گل یئتیش قوی پایلاییم نذرین آشین

طالعئیم - ای بختیاریم هارداسان!!

 

کیم دئییب وارلیق بوتون افسانه دی

تاج و تخت و مولک ری ویرانه دی

دانمیرام اونلار سنه بیگانه دی

وارلیغیم - دار و نداریم هارداسان!!

 

حسرتینده ن های - هارایلی آغلارام

سینه سی داشلی اوره کلر داغلارام

یاره مه گوز یاشی مرهم باغلارام

گوزیاشیم - ای اینتیظاریم هارداسان!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۵۴
محمدرضا فرضی

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست

می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی

چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟

باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست

شعر میخوانم برایت واژه ها گل می کنند

یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می دوزم به چشمت،می شود آیا کمی

دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می شود با بغض می گویم نرو

پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست

میروی و خانه لبریز از نبودت میشود

باز تنها میشوم با یاد مهمانی که نیست

#

رفته ای و بعد تو این کار هر روز من است

باور اینکه نباشی کار آسانی که نیست

 

 

«بی تا امیری»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۶:۵۲
محمدرضا فرضی

بنده هیچ دشمنی و مخالفتی با عرفان نظری ندارم. گفته میشود: «الانسان عدوّ لما جهله». بنده هیچ ورودی در عرفان نظری ندارم، اما هیچ عداوتی هم ندارم؛ منتها اعتقادم این است که ما نباید عرفان را به معنای الفاظ و تعبیرات و فرمولهای ذهنی مثل بقیهی علوم ببینیم. عرفان، همان مرحوم قاضی است؛ مرحوم ملا حسینقلی همدانی است؛ مرحوم سید احمد کربلائی است؛ عرفان واقعی اینهاست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۳۱
محمدرضا فرضی

رنگی سولموش خزلم ، یئللره تاپشیرما منی
گؤزیاشیمنان توکولن ، سئللره تاپشیرما منی
آند اولا عشقیمه ،بیرگون دؤزه بیلمم سنسیز
آیلارا ، هفته لره ، ایللره تاپشیرما منی
باخیرام یوللارینا ،بیرگون اولا سن گئله سن
بوباشیمدا آغاران تئللره تاپشیرما منی
او شیرین صحبتینی بیرده اولا من ائشیدم !!!
نه اولار ؟گئل بو آجی دیللره تاپشیرما منی
ای جانم ،
هر گئجه سن عشقی اولان بیر یوخوسان
دئییرم گئل یانیما ، گوللره تاپشیرما منی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۴۶
محمدرضا فرضی

خوشا کبوتران حرمت

که بدون ازدحام و فشار 

بر آستانت سر می سایند 

وبر گلدسته های حرمت دست می کشند و تبرک می جویند

ونسیم خوشبوی آن گنبد طلا

مشامشان را چه نوازشها می کند

آه ای سلطان عشق

پیش از غرقه در شکوه و صفای حرمت

دریای خشکی نمی شناختم

آه ای حرم ای نسیم دلگشا

ای بر دل مشتاقان پادشا

بازخوان مرا به سوی خودت

ای مضجع نور و رحمت 

ای ملجأ عاشقان بی دل

بازم بخوان به سوی نسیم جانبخش و فرح فزا

ای سلطان هشتم و ای ولایت عشق

بازم بخوان سوی آن حرمت 

بازم رهان زغصه و غمت

آه ای نسیم دلشگای حرم

من باز گشتم

اما دل من ؛ دل عاشق من

هنوز در اطراف گنبد طلا

پرسه می زند

و در ایوان طلا نماز عشق می خواند

و انگشتانش را در حلقه های پنجره فولاد گره می زند

و بر آن سبزها بوسه می زند

بلکه گرهشان باز شود

ای آهوی دل من چه سرگردان مانده ای

در فضای نیلگون حرم

حیران و سرگران به کدام سوی می روی

دنبال کدام صیاد عشقی 

که کمند در گردنت زند

عجبا ای آهوی دل تو به دنبال ضامن نیستی

بلکه 

 

«صید از پی صیاد دویدن مزه دارد»

بازم به سوی خودت ای حرم 

ای آبی 

ای طلایی

ای عشق

ای روحبخش

بخوان


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۴۵
محمدرضا فرضی

سینه تنگم مجال آه ندارد

 

جان به هواى لب است و راه ندارد

گوشه چشمى به سوى گوشه نشین کن 

 

زانکه جز این گوشه کس پناه ندارد

گر چه سیه رو شدم غلام تو هستم

 

خواجه مگر بنده سیاه ندارد

از گنه من مگو که زاده آدم

 

ناخلف استى اگر گناه ندارد

هر که گدایى ز آستان تو آموخت

 

دولتى اندوختى که شاه ندارد

گنج تجلى ز کنج خلوت دل جو

 

نیک نظر کن که اشتباه ندارد

پیر خرد گر به خلوت تو برد پى

 

جز در آن خانه خانقاه ندارد

مهر تو در هر دلى که کرد تجلى

 

داد فروغى که مهر و ماه ندارد

مهر گیاه است حاصل دل عشاق

 

آب و گل ما جز این گیاه ندارد

مفتقر از سر عشق دم نتوان زد

سر برود زانکه سر نگاه ندارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۴۴
محمدرضا فرضی

آتش بــزنم بســـوزم این مذهب و کــــیش

عشقــت بنــهم بجــای مذهب در پــــــیش

تا کی دارم عشــق نهـــان در دل خویــش

مقصود ِ رهم تویی، نه دینست و نه کیش


 
عین القضات، ابوالمعالی، عبدالله پسر محمد، پسر علی میانجی همدانی‌ست. او نزدیک به ۹ سده پیش، نوجوانی خود را در خراسان، نزد فیلسوف و دانشمند بزرگ، عمر خیام نیشابوری و استادانی  چون محمد حِمَویه گذرانید و آموزش دید. احمد غزالی از‌عارفان بزرگ و همراستای فکری ابن سینا، عین القضات را  قرة العین(نور دیده) نام نهاد. وی  با تردید به یقین های دیگران می نگریست و پریشان و حیران وادی جستجوها بود:

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۹
محمدرضا فرضی

نمی شود دست بر روی دست گذاشت و کاری نکرد. عمر در حال گذران است و ما در خواب غفلت. باید بیدار شد و از هم اکنون دست به کاری زد تا غصه سر آید.

هر یکی از خوانندگان این مطلب حتما به مرگ فکر کرده است. هیچ میدانید که مرگمان چه زمانی خواهد رسید؟ آیا از آینده میتوان اطمینان داشت؟ یقینا همگان په این سوالات پاسخ منفی میدهند. در هفته گذشته خبر وفات چند نفر را شنیده ام. شاید نوبت من هم به زودی برسد. پس تا فرصت باقی است در جهت خود سازی و رفع آلودگی ها گام زنیم.

پیش از آنکه فرشته مرگ به سراغمان آید بمیریم و قبل از آنکه به حسابمان برسند از خویشتن حسابرسی نماییم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۸
محمدرضا فرضی

هر روز در سکوت خیابان ِ دوردست
روی ردیف نازکی از سیم می‌نشست

وقتی کبوتران حرم چرخ می‌زدند
یک بغض کهنه توی گلو داشت... می‌شکست

ابری سپید از سر گلدسته می‌پرید:
جمع کبوتران خوش‌آواز خودپرست

آنها که فکر دانه و آبند و این حرم
جایی که هرچقدر بخواهند دانه هست

آنها برای حاجتشان بال می‌زنند
حتا یکی به عشق تو آیا پریده‌است؟

رعدی زد آسمان و ترک خورد ناگهان
از غصه‌ی کلاغ، کلاغی که سخت مست...

ابر سپید چرخ زد و تکه‌پاره شد
هرجا کبوتری به زمین رفت و بال بست

باران گرفت - بغض خدا هم شکسته بود
تنها کلاغ روی همان ارتفاع پست،

آهسته گفت: من که کبوتر نمی‌شوم
اما دلم به دیدن گلدسته‌ات خوش‌ست

منبع : آیات غمزه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۰۶
محمدرضا فرضی

عجب تحویل می‌گیری نماز نابلدها را
به شور آورده‌ای در من هوالله أحدها را

دِهم را جنگ با خود برد آهی در بساطم نیست
برایت مو به مو گفتم حدیث آن جسدها را

پدر پیوسته گاری را نصیب سد معبر کرد
و پنهان خانه آورد آخرین مشت و لگدها را

کسی با نان افغانی نمک‌گیرم نخواهد شد
خیابان تا خیابان خسته کردم این سبدها را

همین امضای سروان رد مرزم می‌کند فردا
به شهرت باز دعوت می‌کنی ما نام‌بدها را؟

چه کیفی دارد آب از حوض‌تان برداشتن آقا
اجازه؟ بشکند بادام چشمم جزر و مدها را؟

منبع : آیات غمزه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۰۷:۵۶
محمدرضا فرضی