وب نوشتهای عرفانی و ادبی

ادبی ؛ عرفانی و ...

وب نوشتهای عرفانی و ادبی

ادبی ؛ عرفانی و ...

وب نوشتهای عرفانی و ادبی
عابدان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار

نشانی در بلاگفا : http://mrfarzi.blogfa.com

کانال: https://t.me/erfaan_amali
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

ابوالفضل هاشمى سجزه ئى1

چکیده

یکى از مسائل برجسته در عرفان اسلامى، نیاز سالک به مرشد به منظور راهنمایى و دستگیرى در سیر و سلوک است. سنّت اهل تصوف این گونه است که سالک، آداب سیر و سلوک خود را نزد استادى فرا گرفته و تحت توجه او سلوک مى نماید. این موضوع، موجب طرح رابطه مرشد و سالک، آداب مرید و مراد شده است. این موضوع بستر مناسب پیدایش آسیب هایى در مسیر عرفان و تصوف گردید و تا افراد شیاد در خانقاه ها با فریب دادن انسان هاى ساده دل، که قصد تهذیب نفس دارند را فریب دهند.

هدف این مقاله ضمن بررسى آیات و روایات، متون عرفانى و کلمات متصوفه، بیان ضرورت وجود استاد شایسته در مسائل معنوى است که وظیفه دارد سالک را در راه رسیدن به معرفت حق راهنمایى و دستگیرى کند. در این زمینه آسیب هایى وجود دارد که مهم ترین آن، سرسپردگى به نااهل است که موجب گمراهى از مسیر کمال مى شود. براى پیش گیرى از این آسیب، شناخت کامل استاد در انتخاب و تبعیت کردن از او لازم است. روش تحقیق تحلیلى ـ توصیفى است.

کلیدواژه ها: استاد، عرفان، تصوف، سیر و سلوک، آسیب شناسى.


1 کارشناس ارشد عرفان اسلامى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس سره. abolfazl.hashemy@gmail.com

دریافت: 10/ 8/ 91 پذیرش: 22/ 1/ 92


مقدّمه

یکى از مهم ترین مسائلى که در عرفان مطرح مى شود، مسئله استاد سیر و سلوک است. ازجمله ابعاد تصوف، بُعد تربیتى آن است. در این بُعد، سالک باید تحت راهنمایى و ارشاد مرشدى قرار گیرد و با توجه به هدایت هاى او سلوک نماید. بنابراین، مهم ترین رکن از ارکان تربیتى تصوف، رابطه مریدى و مرادى است. صوفیان حقیقى بر این اعتقادند که طریقت به سوى خداوند و رسیدن به حقیقت، راهى بس دشوار و داراى منازل و مقامات بسیار است. گام نهادن در این راه، بدون همراهى خضر دشوار و غیرممکن است. هر فردى که قصد سیر و سلوک دارد باید در پرتو دستورات استاد سلوک کند. این موضوع یکى از مواضعى است که ممکن است فرد در آن دچار مشکل گردد و بر اثر غفلت و سرسپردگى به نااهل، مورد سوءاستفاده قرار گرفته و به جاى اینکه عرفان او موجب معرفت بیشتر شود، به ضلالت و گمراهى انجامد. ازاین رو، ضرورت اقتضا دارد تا به موضوع استاد و نقش آن در سیر و سلوک و آشنایى با آسیب هاى آن پرداخته شود.

مسئله استاد عرفان و سیر و سلوک بسیار مورد بحث و بررسى قرار گرفته است. از ابتداى شکل گرفتن تصوف و عرفان، این مسئله مورد توجه بوده و غالب عرفا درباره آن مطالبى را بیان نموده اند. علاوه بر آن علماى اخلاق نیز بر این موضوع تأکید کرده و در آثار خود به آن پرداخته اند. بنابراین، در موضوع استاد عرفان،بسیارسخن گفته شده است؛ولى نوآورى این تحقیق در شناسایى دقیق کارکرد استاد و بیان آسیب ها و ارائه راه کارهاى عملى براى جلوگیرى از این آسیب هاست.

 

امروزه که انسان از دنیا و مظاهر آن خسته شده و به سوى معنویت گرایش پیدا کرده است، این سؤال پیش مى آید که چگونه باید مسیر معنوى به سوى خداوند را طى کرد، استاد سیر و سلوک کیست و چگونه باید استاد شایسته را یافت. از طرفى نیز بسیارند افرادى که از این فرصت نهایت استفاده را کرده و با اصطلاحات فریبنده، دل افراد حقیقت جو را فریفته و گمراه مى سازند تا از این میان به منافع خود دست یابند. پس باید چگونه راهنما را گزینش کند تا گرفتار فرقه بازى و افراد شیاد نشود.

نکته دیگر اینکه، عرفان به دو بخش نظرى و عملى تقسیم مى شود. آنچه در این مقاله درباره آن بحث مى شود مربوط به عرفان عملى است؛ یعنى انسان در طریق عمل و سیر و سلوک معنوى، نیازمند عارف واصل و کاملى است که خودطى طریق کرده وبه سرمنزل مقصودرسیده باشد.درغیراین صورت،عرفان نظرى، که همان اصطلاحات و مطالب عقلى است که عارفان در مورد توحید و نظام هستى و با توجه به شهودات خود نوشته اند، براى فرا گرفتن آنها، خدمت استادى شایسته و آشنا به فن، که خود دچار مغالطه و اشتباه نشده باشد، نیز لازم است، اماطرح این موضوع مجالى دیگر مى طلبدواین مقاله به عرفان عملى اختصاص دارد.

 

مفهوم شناسى

ازجمله واژگان این مقاله، استاد، راهنما، مرشد، شیخ، قطب، مراد و به تبع آن، واژه مرید است. معناى واژه استاد، راهنما و مرشد روشن بوده و نیازمند بررسى نیست. ازاین رو، به اصطلاحات دیگر مى پردازیم.

الف. شیخ

شیخ در لغت به مرد پیر، مرد بزرگ و دانشمند، شخص بزرگوار و رئیس طایفه گویند (معین، 1362، ج 2، ص 2102). در اصطلاح متصوفه، شیخ نماینده براى ارشاد طالبان طریقت به طرف قطب است که از نظر موارد استعمال، به شیخ ارادت، شیخ اقتدا، شیخ انتساب، شیخ تربیت، شیخ تمسک، شیخ تخلّق، شیخ تبرّک، شیخ طریقت و شیخ المشایخ تقسیم مى شود (سعیدى، 1383، ص 421و422).

ابن عربى، شیخ را واسطه میان سالک و حضرت حق مى داند و بر آن است که رابطه آنها مثل نسبت والد به ولد است (همان، ص 423). بنابراین، شیخ انسان کامل است که در علوم شریعت، طریقت و حقیقت کامل شده باشد، به گونه اى که هم عالم ربانى و هم مربى و هادى به سوى طریق رشاد باشد (کاشانى، 1996، ج 2، ص 45).

 

ب. قطب

قطب از نظر لغت، آهنى است که سنگ آسیاب بر دور آن مى چرخد، یا قوام و مدار هر چیز و رئیس و مهتر قوم را قطب گویند (معین، 1362، ج 2، ص 269). در اصطلاح تصوف، قطب، مرشد و شخص واجب الاطاعة است. به همین دلیل، به او قطب گویند که دل هاى مریدان و سالکان به دور دلِ او، که انسان کامل است مى چرخد (سعیدى، 1383، ص 627). القطب و یقال له الغوث أیضا و هو عبارة عن الواحد الذى هو موضع نظر اللّه تعالى من العالم فى کل زمان (کاشانى، 1996، ج 2، ص 234). از نظر ابن عربى، انسان کاملِ مکمّل را قطب گویند (ابن عربى، بى تا، ج 2، ص 574). محققان عرفان به انسان کامل که به مقام ولایت باطنى و خلافت الهى رسیده است، قطب و به حضرت رسول صلى الله علیه و آلهصاحب حقیقت محمدیه، قطب الاقطاب مى گویند (قیصرى، 1383، ص 127).

 

ج. مراد

مراد در لغت، اسم مفعول از مصدر اراده و به معناى خواست، آرزو، منظور، مقصود و مقتداست و در اصطلاح، کسى است که مراحل سیر و سلوک را طى کرده و به مرتبه تکمیل ناقصان رسیده باشد (سعیدى، 1383، ص 743).

ابن عربى مى گوید: مراد کسى است که اراده اش جذب شده باشد؛ یعنى امور در اختیار اوست و از رسوم و مقامات گذشته و با لذت و حلاوت دشوارى ها را پذیرفته تا اینکه بر او آسان شود (ابن عربى، بى تا، ج 2، ص 523). و هو الإنسان الذى إجتباه الحق و إستخلصه بخالصة (کاشانى، 1996، ج 2، ص 288). مراد در این نوشتار، کسى است که دیگران او را مقتدا و راهنماى خود مى دانند. پس مانند شیخ مى تواند هدایتگر انسان ها به سوى طریق سعادت باشد.

 

د. مرید

مرید در لغت اسم فاعل از مصدر اراده و به معناى اراده کننده، خواهنده، ارادتمند، پیرو، هواه خواهِ مراد و استاد است و در اصطلاح متصوفه، مرید به دو معنا به کار مى رود: یکى محبّ؛ یعنى سالک مجذوب و دیگرى مقتدى (سعیدى، 1383، ص 742).

ابن عربى مى گوید: مرید کسى است که از روى بصیرت، به حق پیوسته و از خواست خود آزاد شده باشد. ازاین رو، اراده خود را در اراده او محو مى سازد و چیزى جز آنچه را خدا اراده کند، نمى خواهد (ابن عربى، بى تا، ج 2، ص 525). این معنا از مرید، بالاترین مقامات اراده است (کاشانى، 1996، ج 2، ص 286). اراده یکى از مقامات عرفانى به شمار مى آید. اما منظور از مرید در این نوشتار، کسى است که پیرو و دنباله روى یک استاد باشد و به او اقتدا کند.

عزّالدین کاشانى در مصباح الهدایه در باب معرفت مرید و مراد مى گوید:

اهل تصوف لفظ مرید و مراد را به دو معنا اطلاق مى کنند: 1 مقتدى و مقتدا؛ 2. محبّ و محبوب. مقتدى کسى است که خداوند دیده بصیرتش را به نور هدایت بینا گرداند تا به نقصان خود بنگرد و در طلب کمال خود باشد و مقتدا کسى است که قوه ولایت او در تصرف به مرتبه تکمیل ناقصان رسیده باشد. این شخص یا سالک مجذوب است، یا مجذوب سالک. اما مرید به معناى محبّ، سالک مجذوب است و مراد به معناى محبوب، مجذوب سالک است که معنى شیخوخیت در ایشان منحصر است. پس مرید و مراد به این معنا همان مراد به معناى اول(مقتدا)است(کاشانى،1372،ص107).

ازاین رو، مى توان گفت: استاد سیر و سلوک کسى است که به مقامات عالى معرفت حق رسیده و در علوم شریعت، طریقت و حقیقت کامل گشته است. پس، او مى تواند راهنما و دستگیر کسانى باشد که قصد سلوک معنوى به سوى حق را دارند. این افراد داراى مقام ولایت هستند و از باطن انسان و به منافع و مضار او آگاه هستند. بدین سبب، مى توانند هدایت کننده و راهنما در راه تهذیب نفس باشند.

 

ضرورت وجود استاد

ازجمله مسائل مهم، بررسى ضرورت وجود استاد براى شخص سالک است. در مورد ضرورت مرشد، غالب اهل تصوف سخن گفته اند. نجم الدین رازى در این باره مى گوید:

بدانک در سلوک راه دین و وصول بعالم یقین از شیخى کامل، راهبر، راه شناس، صاحب ولایت، صاحب تصرف، گزیر نباشد... موسى را علیه الصلوة با کمال مرتبه نبوت و درجه رسالت و اولوالعزمى در ابتدا ده سال ملازمت خدمت شعیب بمى بایست تا استحقاق شرف مکالمه حق یابد. و بعد از آنکه به دولت کلیم اللهى و سعادت... رسیده بود و پیشوایى دوازده سبط بنى اسرائیل یافته و جملگى تورات از تلقین حضرت تلقى کرده. دیگرباره در دبیرستان تعلّم علم لدنى از معلم خضر التماس ابجد متابعت مى بایست کرد... مفتون و مغرور و ممکور این راه کسى است که پندارد بادیه بى پایان کعبه وصال، بسیر قدم بشرى بى دلیل و بدرقه قطع توان کرد (رازى، 1373، ص 226).

هرچند ضرورت استاد در هر کارى فى الجمله روشن است، ولى در این مقاله، به ضرورت وجود استاد در سیر و سلوک و دلایلى که در این مسئله توسط عرفا اقامه شده، اشاره مى کنیم.

الف. اتفاق نظر بزرگان بر ضرورت وجود استاد

با تتبع در آثار عرفا و جست وجو در منابع دینى، به این نتیجه مى رسیم که ضرورت وجود استاد براى سیر و سلوک، مورد اتفاق همه عرفاست. همه بزرگان بر لزوم وجود مرشد و معلمى که انسان را در سلوک خود راهنمایى کند، تأکید دارند. امام خمینى قدس سرهبه این اتفاق نظر اشاره دارند:

در این دو سفر (سفر اول و دوم)، اگر از انانیت چیزى باقى مانده باشد، نفسش ادعاى ربوبیت کرده و از او شطحیات صادر مى شود و شطحیات همه از نقصان سالک و نقص در سلوک و بقاى انانیت است. به همین خاطر، به اعتقاد همه عارفان و اهل سلوک، براى سالک معلمى که در سلوک او را راهنمایى کند، ضرورى است. مرشدى که کیفیت سلوک را مى داند و از طریق ریاضات شرعیه هم خارج نباشد (موسوى خمینى، 1373، ص 88).

مى توان این گونه ادعا کرد که همه بزرگان بر این اعتقادند که بدون استاد، قدم گذاشتن در این راه بسیار مشکل و پرخطر است و براى سالک، راهنما لازم است. از سیدعلى آقا قاضى نقل شده است اگر انسان نصف عمر خود را در پیدا کردن کامل صرف کند جا دارد:

اگر کسى بدون استاد، سلوک کرده، مسلما با عنایت یک پیر غائب بوده که او متوجه نشده است. اینکه کسى بدون ارادت به شیخى کامل به جایى رسیده باشد، بسیار کم اتفاق افتاده است. قومى از اولیاءاللّه هستند که آنها را اویسیان مى گویند که ایشان در ظاهر به پیرى احتیاج ندارند. چنان که پبامبر اویس قرنى را بدون واسطه پرورش داد و همچنین بعضى از اولیاى روى زمین هستند که از متابعان آن حضرتند و بعضى از طالبان را تربیت مى کنند، بدون آنکه در ظاهر پیرى وجود داشته باشد که این جماعت را نیز اویسیان مى گویند (همدانى، 1370، ج 1، ص 383).

بنابر اعتقاد مذهب تشیع، انسان هیچ گاه از عنایات و توجهات امام معصوم و ولى زمان خود بى بهره نیست. پس همواره حاضر و ناظر انسان و اعمال اوست و او را یارى مى کند. همچنان که در توقیع مبارکى که از حضرت ولى عصر (عج) خطاب به شیخ مفید رسیده فرمودند: انا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم (طبرسى، 1416ق، ج 2، ص 598). این بیان به یقین و به طریق اولى شامل مسائل معنوى انسان مى شود.

همچنان که گفته اند:

استاد بر دو قسم است: استاد خاص و استاد عام. استاد خاص آن است که بخصوصه منصوص به اشاره و هدایت است که نبى و خلفاى خاصه او هستند. استاد عام آن بود که بخصوص مأمور هدایت نباشد، و لکن داخل در عموم فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (نحل: 43) باشد و سالک را در هیچ حالى چاره اى نیست از استاد خاص (طباطبایى نجفى، 1370، ص 166).

اصلاً بدون اعتقاد به استاد خاص و بدون وساطت او رسیدن به مقامى ممکن نیست؛ زیرا که او مجراى فیض الهى است. همچنان که قرآن کریم مى فرماید وَإِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا (نور: 54) و قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ (آل عمران: 29).

البته علاوه بر استاد باطنى، سالک به استاد ظاهرى نیز احتیاج دارد تا در سیر و سلوک به او مراجعه و مسائل و مشکلات خود را با او مطرح کرده و از او استمداد و راهنمایى بخواهد. اگرچه به فیض و مدد ولىّ کامل خداوند نیز محتاج و او واسطه فیض و رحمت میان خلق و خالق است.

 

ب. ضرورت مراجعه به استاد

عرفا بر لزوم همراهى کردن استاد، دلائلى اقامه کرده اند. نجم الدین رازى، ده دلیل در سبب احتیاج مرید به شیخ کامل آورده است که عبارتند از:

نامعلوم بودن راه؛ خطر راهزنان و قطاع طریق؛ خطر سقوط در پرتگاه شبهه و انحراف؛ آفت ناامیدى و خستگى؛ بیمارى هاى روحى؛ توهم رسیدن به مقصد؛ تشخیص ندادن الهامات ربّانى و القائات شیطانى؛ نیاز به سرعت سیر در بعضى از منازل؛ احتیاج داشتن سالک به تلقین ذکر؛ نیاز به واسطه درقرب سالک به حق(رازى،1373،ص228).

در این نوشتار، در مجموع به پنج دلیل اشاره و با آیات قرآن و روایات معصومان علیهم السلام مستند مى شود:

1. بى شک در هر علم و فنى، رجوع به متخصص و استاد آن فن، از ضروریات است و به مصداق آیه فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّکْرِ إِن کُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ (نحل: 43)، باید قبل از قدم نهادن در هر فنى، از اهل ذکر، که همان افراد با اطلاع از آن علم هستند، پرسید و به آنان مراجعه نمود. این ضرورت، در مورد علمى که مربوط به ماوراءطبیعت است و تجربیات سلوکى در آن مدخلیت دارد، شدیدتر خواهد بود. استاد در عرفان، کسى است که راه را طى کرده و به آن آشنا است، پس باید از او پیروى کرد.

امیرالمؤمنین على علیه السلام مى فرماید:

رحم اللّه امرا سمع حکما فوعى و دعى الى الرشاد فدنا و اخذ بحجزة هادٍ فنجا (نهج البلاغه، 1379، خ 76)؛ خداوند رحمت کند کسى که حکمى را شنید، پس پیروى کرد و به سوى هدایت دعوت شد، پس نزدیک گردید و به دستگیر هدایت چنگ زد، پس نجات یافت.

2. انسان در هر سفرى نیازمند همراه و همسفر و رفیق خوب است، همچنان که مشهور است الرفیق ثم الطریق، کسى که به او اعتماد داشته باشد و در موقع نیاز بتواند به او تکیه کند. چنانچه از ابى جعفر علیه السلام منقول است: هر آینه نشستن نزد کسى که به او اعتماد کامل دارم، از عبادت یک سال برایم اطمینان بخش تر است (کلینى، بى تا، ج 1، ص 49). استاد راه کسى است که راه را پیموده و مورد اعتماد و اتکاى سالک است و بهترین رفیق براى او خواهد بود تا بتواند به مدد همراهى او این راه سخت را راحت تر بپیماید.

روشن است که براى یک مسافر رفیقى لازم است که در مراحل سفر همگام و همراه وى باشد و نیز راهنمایى که آشناى راه بوده و بتواند راه راست را به وى نشان دهد. در این مصاحبت، باید با کسى همراه شود که مانند او داراى همین هدف و رویکرد باشد و نیز نسبت به راه و منازل علم و اطلاع داشته باشد و چنین شخصى همان شیخ است (یثربى، 1372، ص 452)

باید به او اعتماد کند؛ زیرا او راهنمایى است که خود این راه را رفته و براى دست گیرى سالکان مراجعت نموده، رفیقى است که تجربیات زیادى کسب کرده و خود را ملزم به راهنمایى و هدایت نیازمندان مى داند.

3. رستگارى انسان در تعبّد او و عمل به شریعت است، همچنان که خداوند مى فرماید: وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (ذاریات: 56). در این زمان، شریعت را فقط باید از عالم اخذ کرد. احادیث زیادى از ائمّه اطهار علیهم السلام در مورد فضیلت عالم و اخذ معارف الهى از او رسیده است. امیرالمؤمنین على علیه السلاممى فرماید: فضل العالم على غیره کفضل النبى على امته (محمدى رى شهرى، 1362، ج 6، ص 495). از امام صادق علیه السلاممنقول است: انّما یهلک الناس لأنهم لایسألون (کلینى، بى تا، ج 1، ص 49).

روشن است که علم شریعت را عالم دینى مى داند و سراغ غیر او رفتن موجب گمراهى است. پس براى رسیدن به معرفت حقیقى، تعبّد در عمل به شرع مقدس اسلام لازم است. براى اطلاع از این دستورات، باید به متخصص آن یعنى عالم دینى (فقیه اعلم) رجوع کرد و براى رسیدن به معرفت حق باید سراغ عالمى رفت که بر همه جنبه هاى دین در بُعد فقهى، اخلاقى و عرفانى آگاه باشد. توجه به این نکته روشن مى سازد که چرا غالب کسانى که به درجات بلند عرفانى مى رسند، از جمله علما و مجتهدین در دین هستند. براى نمونه، مولوى قبل از رسیدن خدمت حضرت شمس تبریزى، فقیهى است که به عنوان واعظ، مردم شهر را موعظه مى نموده است.

4. عرفان و سیر و سلوک، طریق معنوى است و استنباط مراحل و استخراج دقایق آن و شناختن امراض نفسانى و معالجه آنها و شناخت شیطان و کمین گاه هاى او و تشخیص مکاشفات رحمانى و صحیح از شیطانى و نادرست، براى هر کس امکان پذیر نیست. پس باید شخصى باشد عالم، آگاه و داراى قوه اى قوى و ملکه اى قدسى؛ پس طالب این راه چاره اى ندارد، جز رجوع به راهنما و استاد (طباطبایى نجفى، 1370، ص 123). به فرموده امام سجاد علیه السلام: هلک من لیس له حکیم یرشده (مجلسى، 1403ق، ج 75، ص 179).

مبتدى هنگامى که قصد تهذیب نفس دارد، نمى داند که چطور و از کجا شروع کند؛ چه چیز شایسته است انجام دهد و از چه چیز پرهیز کند؛ چگونه عمل کند تا صفت رذیله اى مانند عُجب براى او حاصل نشود، یا اگر حاصل شد چگونه مداوا کند. چگونه طى مسیر کند تا مأیوس و ناامید نگردد و اگر شد چگونه بر یأس خود غلبه کند. پس محتاج معلمى است تا او را از این دقایق باخبر سازد. چنان که آیت اللّه شعرانى در توصیه هاى عرفانى خود فرموده اند:

باید طالب علم سرسختانه بکوشد و خود را به اخلاق فاضله خوى دهد و در این زمینه تنها خواندن احادیث مربوطه کفایت نمى کند، بلکه عمده این است که با آنان که خود را مهذب ساخته اند معاشرت داشته باشد و اعمال خود را بر آنان عرضه بدارد و بدین وسیله عیوب خود را دریابد و راه اصلاح را از ایشان بیاموزد (شیروانى، 1376، ص 291).

5. عرفا در مقایسه بین فقیه و شیخ گفته اند: فقه راه جوارح است و راهى است آشکار و نسبت به همه مساوى، ولى راه عرفان برخلاف آن، مخفى و براى هر کس متفاوت. همان گونه که گفته اند: فان طرق السلوک الباطنى غیر محصور؛ بعدد انفاس الخلایق (موسوى خمینى، 1373، ص 88). بر همین معنا واژه سُبُل را که در قرآن آمده است تفسیر کرده اند (طباطبائى، 1384، ج 1، ص 29؛ ج 5، ص 264).

پس براى هر شخص راهى متفاوت و امراض و مشکلات مختلف، که تشخیص آن شکل و معالجه آن مشکل تر مى باشد. پس ضرورت رجوع به استاد در این راه آشکار مى شود؛ زیرا با یک دستورالعمل مساوى نمى توانند همه طى طریق کنند. در همه حال باید استاد مراقب سالک باشد و او نیز عرض حال بر استاد خود نماید (طباطبایى نجفى، 1370، ص 127).

مهم ترین دلیل شرعى صوفیان بر ضرورت متابعت از شیخ کامل، داستان حضرت موسى و حضرت خضر است که قرآن بیان فرموده است (کهف: 60ـ82). به عقیده ایشان، همان گونه که خداوند حضرت موسى را مأمور به اطاعت و پیروى از حضرت خضر نمود، سالک نیز باید در تمام اعمال و رفتار خود از شیخ خود دستور داشته باشد و حتى نباید به کارهاى به ظاهر خلاف شرع استاد خود خرده گیرد و زبان به گله و شکایت باز کند، بلکه باید مطیع محض او باشد. تبعیت از استاد امرى پذیرفته شده، اما حدود آن قابل بررسى است که در بحث آسیب شناسى به آن اشاره خواهد شد.

 

وظیفه سالک پیش از رسیدن خدمت استاد

در این مرحله، این سؤال مطرح مى شود که آیا انسانى که قصد سیر و سلوک دارد، از ابتدا باید به دنبال استاد باشد و تا آن را نیافته، هیچ عملى انجام ندهد و آیا همه مسائل از ابتدا به دست استاد است، یا وظیفه دیگرى هم دارد؟ عرفا بر وجود استاد و ضرورت آن تأکید دارند. هرچند به این نکته هم اشاره دارند که سالک مى تواند و باید پیش از یافتن استاد، خود نیز به اعمالى که قطع به صحت آن دارد، عمل کند. تمسک به استاد و شیخ در مراحل بعد است نه ابتداى راه. این نکته مهمى است که بسیارى از آن غفلت مى کنند. ابن عربى مى گوید:

بدان که نخستین چیزى که بر وارد شونده در این طریقت الهى مشروع لازم و واجب است، طلب استاد است تا آنکه وى را بیابد. ولى در این مدتى که در طلب استاد است، باید این اعمال را که بیان مى دارم انجام دهد و آنها اینکه: خویش را ملزم به نه چیز نماید. در آن صورت، وى را در رسیدن به توحید ـ اگر به آنها عمل کند ـ گامى راسخ و استوار خواهد بود (ابن عربى، بى تا، ج 1، ص 277).

عرفا طلب استاد را لازم مى دانند. ولى اعمالى را براى ابتداى سلوک توصیه مى کنند. این توصیه ها در دو بخش خلاصه مى شود:

1. مجاهدت علمى را پیشه خود سازد و به دنبال علم بوده تا آنچه را از جانب خداوند براى هدایت انسان ها آمده است، به دست آورد. به عبارت دیگر، براى رسیدن به عرفان و معرفت، لازم است که انسان عالم به دین باشد تا در اثر آن با بصیرت و آگاهى عمل کند. همچنان که امام صادق علیه السلامفرمود: العامل على غیر بصیرة کالسائر على غیر الطریق، لایزیده سرعة السیر الا بعدا (کلینى، بى تا، ج 1، ص 54).

در احادیث آمده است که خداوند براى انسان دو حجت قرار داد: حجت باطنى و حجت ظاهرى. حجت ظاهرى، پیامبران و حجت باطنى، عقل و بصیرت اوست (کلینى، بى تا، ج 1، ص 19). به همین دلیل عرفاى شیعه افرادى را که براى سیر و سلوک به خدمت مى پذیرفتند، غالبا مجتهد یا داراى فهم عمیق از شریعت بودند.

2. عمل کردن به آنچه که مى داند و به آن رسیده است. لااقل عمل کردن به آنچه براى او یقینى است و موجب رشد و کمال او مى شود؛ یعنى عمل به شریعت و احکام نورانى اسلام، یا همان مطلبى که علما و عرفا به آن تصریح دارند و جزء اولین و مهم ترین وظیفه هر سالک مى دانند که انجام واجبات و ترک محرمات است.

خلایق بر دو نوعند: انبیا و امت ایشان. انبیا را چون از درِ عالم حقیقت درآورند، اول به کلید مدد فیض و فضل ربّانى درِ روحانیت ایشان را بر عالم گشایند که قابل آن بوده اند در اصل فطرت. پس به کلید شریعت درِ طلسمات صورت بگشایند تا اثر فیض در صورت اعمال بدنى بر ظاهر و قالب بدنى پدید آید. اما امت را از درِ عالم صورت درآورند، اول به کلید شرع، طلسم قالب ایشان را بگشایند، آنگه با کلید طریقت باطن ایشان بگشایند. همچنین تا به عالم غیب راه یابند، اما در ابتدا تا داد تصرف کلید شریعت بر قانون فرمان و متابعت ندهند از طلسم صورت خلاص نیابند و داد تصرف کلید شریعت چنان توان داد که هر عضوى را بدان عمل که فرموده اند مشغول کنى و از آن عمل که نهى کرده اند،اجتناب کنى(همدانى،1370،ج1،ص354).

ابن عربى در ادامه مى گوید:

خویش را ملزم به نه چیز نماید: پس چهار از آنها را در ظاهرت قرار ده و پنج را در باطنت. پس آن چهار که در ظاهر هستند عبارتند از: جوع (کم خوردن)، سهر (کم خوابیدن)، صمت (کم گفتن)، عزلت و پنج باطنى عبارتند از: صدق، توکل، صبر، عزیمت (قصدوتصمیم)،یقین(ابن عربى،بى تا،ج1،ص277).

بنابراین، وظیفه سالک این نیست که فقط به دنبال استاد بگردد و هیچ تلاشى نکند، بلکه در شرع مقدس اسلام دستوراتى براى سعادت انسان آمده و در دسترسى همگان قرار دارد که باید به آن عمل کرد. سالک درحالى که در این دو مرحله قرار دارد (علم و عمل)، باید کوشش کند تا استاد شایسته را بیابد. به بیان دیگر، او باید وظیفه خود را به خوبى تشخیص دهد و به آن عمل کند. در روایات آمده است: کسى که به آنچه مى داند عمل کند، خداوند علم آنچه نمى داند را به او مى دهد (مجلسى، 1403ق، ج 2، ص 30). اگرچه یکى از وظایف او این است که به دنبال استاد باشد و به مدد الهى امیدوار باشد؛ زیرا خداوند بر خود فرض کرده است که هر کس طالب هدایت باشد، او را هدایت کند و هرگاه لازم باشد، استاد شایسته را نیز براى او مى رساند. خداوند مى فرماید: وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا(عنکبوت: 69). در جاى دیگرى مى فرماید: وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ (طلاق: 2و3). پس روزى معنوى انسان نیز از طریقى که فکر نمى کند، مهیا مى سازد.

 

شرایط استاد حق

با توجه به آنچه گذشت، مى توان شرایط استاد را این گونه بیان کرد:

1. استاد کسى است که خود طى طریق کرده و مانند طبیب حاذق است و در اصطلاح عرفان، قوس صعود را گذرانده و به مقام فنا رسیده و براى دستگیرى و هدایت خلق به سوى حق برگشته است. همچنان که امام خمینى قدس سره از قول استاد خود آقامحمدرضا قمشه اى مى فرماید:

پس سالک سفر چهارم را شروع مى کند که سفر از خلق به سوى حق بالحق است. پس خلایق و آثار آنان را مشاهده کرده و به منافع و ضررهاى آنها و چگونگى سلوک آنها به سوى حق آگاه است و از این منافع و آنچه مانع ضررها مى شود، خبر مى دهد (موسوى خمینى، 1373، ص 88).

همچنین گفته اند:

ارباب وصول به جناب قدس احدیت مِن بعض الوجوه بر سه قسم اند: اول واصلى است ممسوک، و هو الذى إستهلک فى أبد الآبدین لا رجوع له. و دوم واصلى است که در سیر و معارف و مراتب، بقیه اى از صلاح او مانده است و او رجوع مى کند به اختیار خود به حال و مقام خود جهت استکمال احوال و مقامات خویش. و سوم واصلى است که او را باز مى فرستند بجهت تکمیل دیگران عن إذن الهى و بصیرة تامة و هذا مرشد الحقیقى و الداعى إلى سواء السبیل. و مراد از شیخ این چنین کس است که به الهام الهى به تربیت مریدان و ارشاد ایشان مشغول گردد (باخرزى، 1383، ج 1، ص 64).

2. خود را بنده خدا دانسته و غیر از آن شأنى براى خود قائل نیست. همچنان که خداوند پیامبر خود را که افضل خلائق است، بنده خود معرفى مى کند: سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى (اسراء: 1) و علاوه بر آن، در مقام بندگى به مقام توحید و ولایت رسیده باشد. او به مقامى رسیده است که به تبع ولىّ خاص خداوند مى تواند دست گیرى ضعیفان را بنماید و در صورت لزوم و وجود قابلیت، در نفوس آنان تصرف کند. قرآن کریم در مورد حضرت موسى هنگامى که به دنبال استاد مى گشت، مى فرماید: فَوَجَدَا عَبْدا مِّنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْما(کهف: 65).

قرآن کریم در مورد حضرت خضر که به عنوان استادِ حضرت موسى مأمور به راهنمایى او گشت، واژه عبد من عبادنا را به کار مى برد. رازى مى فرماید:

بدانک حق تعالى خضر را اثبات شیخى و مقتدایى کرد و موسى را بمریدى و تعلم علم لدنى بدو فرستاد. از استحقاق شیخوخیت او این خبر مى دهد که عبدا من عبادنا پنج مرتبه خضر را اثبات مى فرماید: اول، اختصاص عبدیت حضرت که من عبادنا. دوم، استحقاق قبول حقایق از اتیان حضرت بى واسطه کهآتیناه رحمة.سوم،خصوصیت یافت رحمت خاص از مقام عندیت که رحمة من عندنا. چهارم، شرف تعلم علوم از حضرت که و علمناه. پنجم، دولت یافت علوم لدنى بى واسطه که من لدنا علما (رازى، 1373، ص 236).

3. سالک را فقط به دیندارى و پیروى از دستورات حضرت حق و تنها به سوى او هدایت کند. قرآن کریم در این زمینه مى فرماید: وَاتَّبِعْ سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَیَّ ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ (لقمان: 15)؛ فقط از راه کسانى که به سوى من بازگشته اند پیروى کن و از کسى که به سوى من دعوت مى کند، متابعت نما. چنین شخصى علم او علم الهى است و موجب رشد و کمال انسان مى شود. چنان که حضرت موسى به حضرت خضر فرمود: هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا(کهف: 66).

باخرزى پس از بیان شرایطى براى شیخیت، مهم ترین شرط مرشد را این مى داند که سالکان و مریدان خود را در ظاهر و باطن و در گفتار و کردار به پیروى از سنت و سیره رسول اکرم صلى الله علیه و آلهدعوت کند (باخرزى، 1383، ج 1، ص 64). وى در جاى دیگر به این نکته تصریح مى کند که بر مرید واجب است از اعمال و رفتارى که در شرع مقدس حرام است، اجتناب کند، حتى اگر شیخ به او دستور دهد. اما شیخ مى تواند مرید را از انجام اعمالى که در شرع مباح است، منع کند (همان، ص 85).

4. انتساب به فرقه، بدون ارتباط با امام معصوم علیه السلامموجب گمراهى است، بلکه استاد بدون اعتقاد به معصوم و ولىّ خاص و حجت خداوند که داراى ولایت تامّه الهى است، ره به جایى نمى برد. آیت اللّه صافى اصفهانى فرمود: از عارفى بزرگ نقل مى کنند که خدمت نود و نه استاد کردم، اگر به امام صادق برخورد نمى کردم بى ایمان از دنیا مى رفتم (صافى اصفهانى، 1386، ج 2، ص 728). امیرالمؤمنین علیه السلامبه کمیل فرمود: لا تأخذ إلا عنّا تکن منّا (حرّعاملى، 1409ق، ج 27، ص 103، ح 83)؛ یعنى سراغ کس دیگرى نروید و معارف دینى را از ما بگیرید تا در نهایت به ما برسید. قرآن کریم در این باره مى فرماید: یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ (اسراء: 71). بنابراین، سعادتمندان حقیقى کسانى هستند که امام و پیشواى آنان، حجت خداوند و جانشین رسول خدا باشد؛ چراکه آنها، آیت خدا هستند و فیض و رحمت خداوند به واسطه آنها به خلایق مى رسد. امام صادق علیه السلام مى فرماید: ابى اللّه ان یجرى الاشیاء الاّ بأسباب فیجعل لکل شى ء سببا و جعل لکل سبب شرحا و جعل لکل شرح علما و جعل لکل علم بابا ناطقا، عرفه من عرفه و جهله من جهله ذاک رسول اللّه و نحن (کلینى، بى تا، ج 1، ص 259)؛ خدا امتناء دارد که امور عالم را از غیر اسبابش انجام دهد. پس براى هر چیز سبب و علتى و براى هر علتى شرح و دلیلى قرار داد. براى هر دلیلى هم علمى مخصوص و براى هر علمى نیز صاحبى قرار داد که صاحب آن علوم، پیامبر و ما اهل بیت هستیم.

 

راه شناخت استاد حق

پس از آشنایى با شرایط استاد، این سؤال مطرح مى شود که سالک چگونه استاد را بشناسد و استاد شایسته را از غیر آن تشخیص دهد تا در دام افراد شیاد گرفتار نگردد و عمر گرانمایه خود را در ارادت به وى تباه نگرداند. اولین راه استمداد از خداوند متعال و درخواست یارى و هدایت از او در همه مراحل سلوک لازم است که در هیچ حال خداوند ما را رها نکرده و مادامى که در مسیر الهى قرار داریم و تقواى الهى را نصب العین خود قرار دهیم و به وظایف خود عمل کنیم، خداوند نیز ما را هدایت خواهد کرد و از مهالک نجات خواهد داد. همچنان که فرمود: وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجا(طلاق: 2) و یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّکُمْ فُرْقَانا (انفال: 29). در مسیرى که انسان به سوى خداوند طى مى کند شایسته است از خود او استمداد و یارى طلبد نه از غیر او. حضرت امیر علیه السلام مى فرماید: من اهتدى بغیرِ هُدى اللّه ضلّ کسى که به غیر از هدایت خدا متوسل شود گمراه مى شود (تمیمى آمدى، 1410ق، ص 601، ح 531).

همچنین براى تشخیص استاد شایسته وظیفه او این است که این شرایط را به دقت ملاحظه نماید و در احوال و اعمال استاد به دقت بنگرد. همچنان که گفته اند: استاد عام شناخته نشود، مگر به مصاحبت او در خلأ و ملأ و معاشرت باطنیه و ملاحظه تمامیت ایمان جوارح و نفس او و زینهار به ظهور خوارق عادات و بیان دقایق نکات و اظهار خفایاى آفاقیه و حبایاى انفسیه و تبدّل بعضى از حالات خود به متابعت او فریفته نشود؛ چه اشراف بر خواطر و اطلاع بر دقایق و عبور بر ماء و نار و طى زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال آن در مرتبه مکاشفه روحیه حاصل مى شود. از این مرحله تا سرمنزل مقصود راه بى نهایت است. بسى راه روان این مرحله را طى کرده اند و از آن پس، از راه افتاده به وادى دزدان و ابالسه داخل شده و از این راه بسى کفار را اقتدار بر بسیارى از این امور حاصل... مکاشفات روحیه، اطلاعات غیبیه، اعلام از گذشته و آینده، اعمال خوارق عادات، امور بر خلاف طبیعت و غیر اینها از حالات و امور عجیبه هیچ کدام از اینها دلالت بر کمال و قرب و بندگى حقیقى و اخلاص کامل و مقام استادى و مرجعیت در سلوک ندارد (طباطبایى نجفى، 1370، ص 168).

بسیارند افرادى که به محض دیدن عمل خارق العاده و یا ادعایى غیرطبیعى از شخصى، شیفته او مى شوند و گمان مى کنند که گمشده خود را یافته اند. درصورتى که چنین امورى، هیچ گاه نمى تواند معیارى براى رسیدن به مقامات عرفانى و معرفت حق باشد، بلکه ممکن است از راه ریاضت هاى غیرمشروع و تقویت اراده و نه تهذیب نفس حاصل شده باشد. ازجمله راه هایى که مى توان استاد حق را تشخیص داد، این است که یک یا چند نفر مورداطمینان و عادل به فضیلت و کمال او شهادت دهند. کسانى که خود در مسیر عرفان و معرفت حق قرار دارند و از مسائل سیر و سلوک اطلاع دارند و افراد صالح را در این زمینه مى شناسند. مى توان از طریق معرفى کردن افراد مورد اعتماد و رجوع به ایشان از وجود استاد کامل اطلاع پیدا کرده و به او رجوع کنیم.

 

نقش استاد در سیر و سلوک

اکنون این سؤال رخ مى نماید که استاد چه نقشى در سیر و سلوک انسان دارد و نسبت به سالک چه وظیفه اى دارد. در منابع عرفانى، وظایف بسیارى براى استاد بیان شده است. در اینجا به اجمال، به چند نقش اساسى اشاره مى کنیم:

1. اولین و اساسى ترین نقش، راهنمایى و نشان دادن راه به سالک است. استاد کسى است که سفرهاى چهارگانه را رفته و گذرانده است و اکنون براى راهنمایى خلق برگشته و او مانند چراغى است که راه هاى باریک و پر پیچ و خم که در پیش روى سالک قرار دارد، را روشن و نمایان مى کند.

2. نقش دیگر استاد، شناساندن نفس انسان است. چنان که در حدیث واردشده فردى از رسول خدا صلى الله علیه و آله در مورد معرفت خدا سؤال کرد: کیف الطریق الى معرفت الحق، فقال صلى اللّه علیه و آله: معرفة النفس (مجلسى، 1403ق، ج 70، ص 72)؛ به این معنا که انسان تا خود را نشناسد، خدا را نمى شناسد؛ چراکه انسان اشرف مخلوقات است و مى تواند مظهر تمام صفات الهى باشد. ازاین رو، عرفا انسان را به جهان تشبیه کرده اند و کل جهان در وجود او خلاصه شده است: پس معرفت خدا موقوف بر معرفت نفس است و معرفت نفس موقوف بر معرفت شیخ است (همدانى، 1370، ج 1، ص 374). استاد کسى است که این نفس را شناخته و آن را به سرمنزل مقصود رسانده و اکنون باید آن را به سالک بشناساند و او را از عظمتش باخبر سازد تا با معرفت آن به معرفت خدا برسد.

3. وظیفه دیگر استاد، شناخت امراض روحى و نفسانى سالک از براى مداوا است؛ چراکه انسان در سیر و سلوک، ممکن است به مرض هاى روحى مانند عجب، ریا، کبر، غرور و غیره دچار گردد. گاهى یأس، و نومیدى بر او سایه افکند و گاه در لغزشگاه هاى شیطان قرار گیرد. گاهى پس از رسیدن به مرحله اى، گمان مى کند که به مقصد رسیده است، درحالى که تا مقصد بسیار راه در پیش دارد و همچنین ممکن است القائاتى از سوى شیطان به او وارد شود و او گمان کند که الهاماتى از جانب پروردگار است. پس شیخ کسى است که او را همواره از این امراض و لغزشگاه ها باخبر مى سازد و نجات مى دهد. همچنان که در بحث ضرورت استاد گذشت، راه هر کس مختلف و مرض او متفاوت و دواى هر کس مخصوص به خود اوست.

به اختصار مى توان گفت: وظیفه شیخ این است که همراه و هم قدم با سالک، مانند یک همسفر و همراه باشد؛ چراکه با این همراهى است که وظایف و نقش خود را به خوبى مى تواند اجرا کند؛ چون که وظیفه شیخ، علاوه بر نشان دادن راه بردن و رساندن است. عرفا به سوى حق خوانند و به سوى حق رانند (باخرزى،1383،ج1،ص64؛کاشانى،1372،ص80).

 

آسیب شناسى

با توجه به آنچه گذشت، حساس ترین و دقیق ترین مرحله ضرورى سیر و سلوک، حضور بى قید و شرط در محضر استاد مهذب و پاک است. سالک پس از یافتن استاد، باید به فرامین او گوش سپارد و آنها را به طور دقیق عمل کند. گاهى در مورد مرید این گونه تعبیر مى شود که باید مانند مرده اى در دست مرده شور، خود را مسلوب الإراده در موضع اراده استاد قرار دهد (باخرزى، 1383، ج 1، ص 91). این موضوع، در صورت سوءبرداشت و اشتباه در یافتن استاد شایسته، مى تواند بسیار خطرناک و داراى آسیب هاى بسیارى باشد. مسئله سرسپردگى و اطاعت بى چون و چراى سالک از مرشد، به تدریج زمینه بروز برخى مفاسد و آسیب ها را در تصوف به وجود آورد. برخى صوفیه چنین پنداشتند که باید به عصمت شیخ معتقد باشند (همان) و کم کم در بین سالکان این گونه القا کردند که باید از شیخ کورکورانه اطاعت کرد و حتى اگر دستورى مخالف شریعت داد آن را عمل نمود! درصورتى که ساکت بودن در مقابل اعمال به ظاهر مخالف شرع در صورتى است که انسان در تبعیت نبى یا ولى معصوم قرار داشته باشد. یکى دیگر از مسائلى که به این آسیب ها دامن مى زد، این مسئله بود که مرید باید اعتقاد به تفرّد شیخ خود داشته باشد؛ یعنى اینکه هیچ مرشد دیگرى را کامل تر از استاد خود نداند. البته این اعتقاد، به دلیل ایجاد الفت و رابطه محبت میان مرید و مراد بود تا احوال و اقوال شیخ، در او تأثیر بیشترى داشته باشد و موجب بروز آسیب در مسیر سلوک نگردد (کاشانى، 1372، ص 219)، در جاى خود مطلب حقى است، ولى بعضى از عارف نمایان از این مسئله سوءاستفاده کرده و با القاى کامل بودن خود به سالکان، موجب شدند تا آنان را در خانقاه هاى خود نگاه داشته، تا به مقصود خود دست یابند.

یکى از اصطلاحات که در این زمینه مورد توجه است، عرفان منفى یا عرفان کاذب است. منظور چیزى است که به نام فرقه هاى صوفى و معنوى، در سال هاى اخیر حتى در برخى مجامع علمى به وجود آمده که با به هم آمیختگى آراى عارفان محقق و نظرات صوفیه تشکیل شده و با خانقاهى کردن عرفان و دایر کردن مجالس رقص و آواز، به منظور ایجاد آرامش روحى و معنویت، انسان سالک را دچار خطرات زیادى مى کند. این افراد کسانى هستند که نه از عرفان و تصوف برداشت درست و نه از دین آگاهى کامل دارند. این آسیب ها نتیجه دریافت نادرست از ضرورت استاد مى باشد.

اگر بدون دقت و نظر، فردى که داراى شرایطى مقتدایى نیست، انتخاب گردد و عنان امور معنوى به دست او سپرده شود، آسیب هاى موجود در فرقه هاى صوفى کنونى، که در پیرامون مرشد و پیر و قطب وجود دارد، دامنگیر انسان خواهد شد. آسیب هایى مانند سوءاستفاده مالى، جانى، جنسى، آبرویى و... . اگر کسى اندک اطلاعى از این فرقه ها داشته باشد، مى داند که آنها به جاى اینکه روش بندگى را به انسان بیاموزند، با هزاران نیرنگ به سوى خود دعوت مى کنند. فرقه دارى و راهبرى، که غالبا در این فرقه ها موروثى است، بدون هیچ فضیلت و منقبتى به شخصى اختصاص دارد. برخى با سرقت کردن اصطلاحات عرفا، در پى مجذوب کردن دل بندگان خدا هستند تا از این میان به منافع خود برسند. همچنان که امام خمینى قدس سره مى فرمایند:

آرى آن بیچاره اى که خود را مرشد و هادى خلایق داند و در مسند دستگیرى و تصوف قرار گرفته، از این دو حالش پست تر و غمزه اش بیشتر است. اصطلاحات این دو دسته را سرقت برده و سر و صورتى به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب خود نموده و آن بیچاره صاف و بى آلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده. براى رواج بازار خود، فهمیده یا نفهمیده، پاره اى از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده و گمان کرده به لفظِ مجذوبعلى شاه یا محبوبعلى شاه حال جذبه و حبّ دست دهد! بیچاره از تنگى حوصله و کوچکى کلّه گاهى خودش هم بازى خورده و خود را داراى مقامى دانسته و خود را با این همه عیب مرشد خلایق و هادى نجات امّت و داراى سرّ شریعت، بلکه وقاحت را گاهى از حدّ گذرانده داراى مقام ولایت کلیه دانسته (موسوى خمینى، 1376، ص 91).

عارف الهى، آیت اللّه شیخ حسن صافى اصفهانى مى گوید:

اگر کسى بخواهد راه معنویت و سلوک را طى کند، باید سراغ آنهایى که ائمه معرفى کرده اند، برود. ما باید نسبت به وظیفه خود از همان راهى که خدا و اولیاى خدا مقرر فرموده اند، شناخت پیدا کنیم (صافى اصفهانى، 1386، ج 2، ص 820).

همو که قرآن و سنت را به مصداق حدیث انّى تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتى (مجلسى، 1403ق، ج 22، ص 475)، الگو قرار داده و به درجه راهدانى رسیده و اوست که شایسته مقتدا بودن است که امام صادق علیه السلام درباره او مى فرماید: شیعیان ما به دامان ما چنگ مى زنند و ما به دامان پیغمبر چنگ مى زنیم و پیغمبر به خدا متمسک است (همان، ج 65، ص 30).

قرآن کریم مى فرماید:

نفس خود را به مصاحبت با آنها که صبح و شام پروردگار خویش را یاد مى کنند و لقاء و شهود وجه او را مى طلبند، وادار کن و در این امر، شکیبا باش و از آنان چشم مپوش که موجب مى شود به زینت هاى دنیا روى بیاورى و هرگز از کسى که دلش را از یاد خدا غافل کرده ایم و تابع هواهاى نفس خود است و به سوى تباهى کشیده شده است متابعت نکن (کهف: 28).

مصداق دیگر، عرفان هایى است که امروزه از جانب غرب و شرق و گاه افراد داخل کشورهاى اسلامى با اهداف استعمارى وارد کشورهاى مسلمان شده و گریبان گیر اقشار مختلف جامعه مى شود. عرفان هایى که خاستگاه آن، کشورهاى غربى و یا شرقى است که با تبلیغات و سرمایه گذارى کشورهاى استعمارى، با اهداف استعمارى به مسلمانان معرفى مى شود. عرفان هاى به ظاهر ریاضتى، که ساخته و پرداخته دست انسان بوده و هیچ پشتوانه ماوراءطبیعى و الهى ندارد. اصولاً عرفان به گونه اى با دین، خدا و ماوراى طبیعت ارتباط دارد، اما آنچه امروزه به عنوان عرفان تبلیغ مى شود، هیچ رنگى از خدا و دین ندارد. این فرقه ها، عرفان را به طور کامل مادى و زمینى معرفى مى کنند و به دنبال حذف خدا از زندگى انسان هستند.

این افراد که خود را استاد عرفان معرفى مى کنند، از گرایش انسان معاصر به سوى معنویت و احتیاج او به آرامش روحى نهایت استفاده را مى کنند و با عرفان هاى ساختگى از قبیل مدیتیشن، تله پاتى، هیپنوتیزم، یوگا، انرژى درمانى، سکس و ریاضت هاى ساختگى و تمرین هاى روانى و جسمى، درصددند آرامش موقتى و کاذب را به انسان ها هدیه کنند تا از این طریق، فرهنگ غیرالهى خود را در دل انسان ها نهادینه کنند. شاهد این مطلب، کتاب ها و مجلات پرشمارى که در سال هاى اخیر به چاپ رسیده و کلاس ها و جلسات گوناگونى که در این زمینه تشکیل مى شود.

مشکل اصلى این دسته افراد، این است که به جاى اینکه به دنبال حق باشند و از راه شناخت حق، اهل حق را بشناسند، مى خواهند با افراد و اشخاص حق را بشناسند. همان گونه که امیرالمؤمنین علیه السلام به حارث فرمود: تو زیر پاى خود را دیدى، ولى پیرامون خود را ندیدى، پس گمراه شدى، تو حق را نشناختى و که اهل آن را بشناسى و باطل را نشناختى تا اهل آن را بشناسى (نهج البلاغه، 1379، حکمت 262). براى جلوگیرى از گمراهى این دسته، باید توجه داشت که وظیفه آنها شناخت حق است. باید با بصیرت و آگاهى به دنبال شناختن معنویت حقیقى و آرامش واقعى باشند و بدانند که اینها در سایه کدام عرفان حاصل خواهد شد و با دریافت صحیح عرفان واقعى شیعى، که از سوى قرآن و عترت و با تفسیر عارفان محقق عرضه شده است، به دنبال اهل آن بروند. همواره خدا را از یاد نبرده و او را راهنماى حقیقى بدانند که خداوند فرمود: وَاللّهُ یَهْدِی مَن یَشَاء إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ(بقره: 213).

 

نتیجه گیرى

استاد در عرفان کسى است که با طى کردن مقامات عرفانى به مقام ولایت و تصرف و به درجه تکمیل ناقصان رسیده است. مسیر انسان به سوى خداوند یک راه معنوى است و هر کسى از دقایق آن اطلاع ندارد. بنابراین، وجود استاد سلوک در راه تهذیب نفس لازم است. استاد، با هدایت هاى علمى و عملى، تلاش مى کند تا سالک را در این راه دستگیرى و همراهى نماید. با وجود چنین ضرورتى، صرف وجود استاد همه چیز نیست، بلکه مى توان با تحصیل علم و عمل به شریعت، در مسیر معرفت الهى قرار گرفت. با کسب قوه تحصیل حق از باطل از طریق تقوا، به دنبال استاد شایسته براى کسب مقامات بالاتر بود و از سرسپردگى به نااهل مواظبت کرد. انسان نمى تواند بدون ابزار تشخیص حق از باطل، از ابتدا با سرسپردگى کار خود را شروع کند. پس از یافتن استاد شایسته، با اعتماد و در پرتو دستورات روشنى بخش او طى کردن راه کمال و رسیدن به سرمنزل مقصود امکان پذیر خواهد بود.

 

منابع

نهج البلاغه، 1379، ترجمه محمد دشتى، قم، الهادى.

ابن عربى، محیى الدین، بى تا، الفتوحات المکیه، بیروت، دار صادر.

باخرزى، یحیى، 11383، اورادالاحباب و فصوص الآداب، تحقیق ایرج افشار، تهران، دانشگاه تهران.

تمیمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، 1410ق، غررالحکم و دررالکلم، تصحیح سیدمهدى رجایى، قم، دارالکتب الاسلامى.

حرّعاملى، محمدبن حسن، 1409ق، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت.

رازى، نجم الدین، 1373، مرصادالعباد، تصحیح محمدامین ریاحى، چ پنجم، تهران، علمى و فرهنگى.

سعیدى، گل بابا، 1383، فرهنگ اصطلاحات عرفانى ابن عربى، تهران، شفیعى.

شیروانى، على، 1376، برنامه سلوک در نامه هاى سالکان، چ دوم، قم، دارالفکر.

صافى اصفهانى، حسن، 1386، شوق وصال، ترجمه حامد ناجى اصفهانى، چ دوم، قم، مؤسسه فرهنگى صاحب الامر.

طباطبائى، سیدمحمدحسین، 1384، المیزان فى تفسیر القرآن، چ هفتم، تهران، دارالکتب الاسلامیه.

طباطبائى نجفى، سیدمهدى، 1370، رساله سیر و سلوک، منسوب به بحرالعلوم، شرح سیدمحمدحسین حسینى تهرانى، چ دوم، تهران، حکمت.

طبرسى، احمدبن على، 1416ق، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادرى و محمدهادى به، چ دوم، تهران، اسوه.

قیصرى، محمدداود، 1386، شرح فصوص الحکم، تصحیح سیدجلال الدین آشتیانى، چ سوم، تهران، علمى و فرهنگى.

کاشانى، عبدالرزاق، 1996م، لطائف الاعلام فى اشارات اهل الالهام، تحقیق سعید عبدالفتاح، قاهره، دارالکتب المصریة.

کاشانى، عزالدین محمدبن على، 1372، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایة، تصحیح جلال الدین همایى، چ چهارم، تهران، هما.

کلینى، محمدبن یعقوب (بى تا)، اصول کافى، ترجمه سیدجواد مصطفوى، بى جا، کتابفروشى علمیه اسلامیه.

مجلسى، محمدباقر، 1403ق، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسه الوفاء.

محمدى رى شهرى، محمد، 1362، میزان الحکمة، قم، مکتبة الاعلام الاسلامى.

معین، محمد، 1362، فرهنگ فارسى، چ پنجم، تهران، امیرکبیر.

موسوى خمینى، سیدروح اللّه، 1376، چهل حدیث، چ سیزدهم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.

ـــــ ، 1373، مصباح الهدایة الى الخلافة و الولایة، چ دوم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى.

همدانى، مولى عبدالصمد، 1370، بحر المعارف، ترجمه حسین استادولى، تهران، حکمت.

یثربى، سیدیحیى، 1372، عرفان نظرى (تحقیقى در سیر تکامل و اصول و مسائل تصوف)، قم، دفتر تبلیغات اسلامى.



منبع :

معرفت - سال بیست و دوم ـ شماره 193

*********

ضمیمه


اندازه
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۹/۰۳
محمدرضا فرضی

پیر و استاد در عرفان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی